اول دسامبر روز جهانی ایدز است. بسیاری از بیماریهای جسمی و روانی با انگ و برچسب منفی زدن از سوی دیگران مواجه میشوند. بیماران مبتلا به ایدز شاید بیشتر از دیگر بیماریهای جسمی این انگ را تجربه کرده باشند. این درحالی است که ابتلا به هیچ بیماری چه بیماریهای مزمن جسمی و چه بیماریهای روانی انگ نیستند. به این بهانه با دکتر عاطفه کمالو، روانپزشک دربارهی تاثیر انگ زدن بر سلامت روان بیماران جسمی و روانپزشکی و فرآیند درمان آنها گفتوگویی داشتیم که در ادامه میخوانید.
برای شروع بحث بفرمایید انگ و انگ زدن چیست؟
انگ نسبت یا نگرش منفی است که به یک فرد به دلیل ویژگی خاصاش داریم. وقتی ما نسبت به یک فرد بهواسطهی رنگ پوست یا بیماری خاص یا ویژگی فیزیکی و جنسیت خاصی که دارد قضاوت و نگرش منفی داریم در حقیقت به او انگ میزنیم. این انگ زدن میتواند در داخل ذهن ما اتفاق بیفتد، یا ممکن است به مرحلهی عمل و رفتار نیز برسد. در واقع وقتی ما نسبت به فردی انگ میزنیم گویی آن فرد را با واسطهی آن خصوصیت میشناسیم. وقتی به یک بیماری که مبتلا به بیماری جسمی یا روانپزشکی است به واسطهی بیماریاش و به صورت منفی نگاه میکنیم، در حقیقت کل هویت و شخصیت او را فقط در یک کانال و آن هم آن خصوصیت خلاصه میکنیم. میگوییم طرف افسرده یا ایدزی است. در حقیقت فکر، شخصیت، احساس، اخلاق و تمام این ویژگیها را نادیده میگیریم و تنها چیزی که در مورد آن فرد تصویر ذهنی ما را تشکیل میدهد آن خصوصیت خاص اوست که نسبت به آن احساس منفی هم داریم. یعنی فرد به بیماری که دارد خلاصه میشود.
این انگ زدن و تفکر انگ زننده چه تاثیری بر نگاه ما به افراد دارد؟
بهطور طبیعی میتوان حدس زد وقتی نگاه ما به یک فرد تک عاملی است و او را در یک خصوصیت خلاصه میکنیم، نخستین اتفاقی که میافتد این است که ما یک دیدگاه محدود پیدا میکنیم و نمیتوانیم ویژگیهای دیگر فرد را ببینیم و از قسمتهای مثبت آن شخصیت بهره ببریم. یا با دیگر قسمتهای شخصیت او ارتباط برقرار کنیم. این مساله باعث میشود هم خود ما از چیزهایی که میتوانیم در ارتباط با آن فرد داشته باشیم، محروم شویم و هم آن فرد در استفاده کردن از تواناییهای دیگرش دچار محدودیت شود.
متاسفانه خیلی وقتها این انگ زدن در درون ذهن خود آن فرد هم وجود دارد. یعنی فرد فکر میکند زمانیکه دچار بیماری شد یا خصوصیتی را داشت تصویری که از خودش دارد در همینها خلاصه میشود و ابعاد وجودیاش در ذهن خودش تحت تاثیر قرار میگیرد. یا اینکه نگران این است که جامعه، دیگران، نزدیکان، اقوام و دوستانش او را با این خصوصیت بشناسند و بقیهی ابعاد وجودی او را نتوانند درک کنند.
با توجه به اینکه بسیاری از بیماران مبتلا به ایدز یا دیگر بیماریهای جسمی مزمن با انگ و تبعیض اجتماعی روبهرو میشوند، این مساله چه تاثیری بر سلامت روان این افراد دارد؟
اگر از دیدگاه تاثیر روانی به موضوع انگ نگاه کنیم، میبینیم بهطور طبیعی اینکه فرد بداند یک ویژگی قابل تغییری دارد و آن ویژگی، دیگر ویژگیهای او را میپوشاند و از دید دیگران پنهان نگاه میدارد، یک استیصال و ناامیدی شدیدی را برای او به دنبال دارد.
چراکه عاملی وجود دارد که همه چیز را تحت تاثیر قرار داده است. آن عامل هم در کنترل فرد نیست و نمیتواند هیچ تغییری در آن ایجاد کند. پس در حقیقت انگار ما هیچ تلاشی نمیتوانیم انجام بدهیم که در جایگاه اجتماعی، یا دریافتهای دیگران از خودمان تغییری ایجاد کنیم. فرد با خودش فکر میکند من محکوم به این هستم که بار این خصوصیت را به دوش بکشم و همواره در معرض قضاوتهای منفی و محرومیتها قرار بگیرم و هیچ کاری نمیتوانم بکنم. این ناامیدی و استیصال در دراز مدت عوارض زیادی را برای فرد به دنبال دارد. در مراحل اولیه اضطرابی را در فرد ایجاد میکند. ادامه پیدا کردن آن میتواند منجر به افسردگی شود. فرد انگیزه و امیدش به تغییر دادن هرچیزی را از دست میدهد. در طول زمان فرد در وضعیتی قرار میگیرد که کاری هم که میتواند انجام بدهد، انجام ندهد. در حقیقت در اینجا یک چرخه منفی ایجاد میشود. عملکرد فرد در حوزههای مختلف خراب شده، به دلیل اثرات روانی انگ و قضاوت دچار اضطراب و افسردگی میشود و همین اضطراب و افسردگی عملکرهای فرد را کاهش میدهد. به مرور زمان بازخوردهای منفی از جامعه دریافت میکند، کاهش عملکرد دارد و خودش را سرزنش میکند. همچنین گویی یک دلیل موجه هم دارد برای اینکه کاری نمیتواند بکند و کاری انجام نمیدهد. دیگران هم نسبت به او یک نگرش منفی دارند که انگار واقعی است. یعنی به صورت یک چرخهی معیوب ادامه پیدا میکند و مدام تشدید میشود. در نتیجه فرد کارایی خودش را از دست میدهد.
در این مرحله و وقتی فرد داخل این چرخه معیوب گیر افتاد چه اتفاقی میافتد؟
خیلی وقتها برای اینکه این احساسات منفی را تجربه نکنیم میرویم سراغ مکانیسمهای دفاعی که اصطلاحا به آن مکانیسمهای دفاعی ناسازگارانه گفته میشود. این مکانیسمها میتواند از همان ابتدا در مورد تفکری که من در مورد خودم دارم، شروع شود تا به مرحلهی عمل برسد.
یعنی فرد بیماری را معادل دریافت قضاوت منفی میبیند که هیچکاری نمیتواند بکند. پس از مکانیسم دفاعی انکار استفاده میکند. اصلا وجود بیماری یا خصوصیت را در خودش انکار میکند. اصلا نمیپذیرد و با آن مواجه نمیشود. این انکار باعث میشود سراغ کارهایی که برای آن میتواند انجام بدهد هم نرود. برای مثال فردی که ایدز، سرطان یا ام اس دارد. اینها بیماریهایی هستند در جامعه ذهنیت منفی و انگ اجتماعی زیادی نسبت به آنها وجود دارد و فکر میکنند قابل درمان هم نیستند. برای همین فرد نمیپذیرد اصلا بیماری دارد. علائم و نشانههای واضح این بیماریها را دارد اما آنرا به چیز دیگری ارتباط میدهد و به جای دنبال علت و درمان بودن اصلا سراغ درمان نمیرود.
این کار مثل عدم رسیدگی به نشتی یک لوله در ساختمان است. وقتی آنرا نادیده میگیرید تا به جایی میرسد که نمیتوانید آنرا انکار کنید. اما اتفاقی که افتاده خرابی زیادی است که به بار آورده و به سادگی روز اول هم نمیتوان آنرا تعمیر کرد. در مورد بیماریهای افراد هم همین است. اگر با بیماری مواجه نشوید یا به آن نگاه نکنید و آنرا نپذیرید دنبال درمان هم نمیروید. اتفاقی که میافتد بیماری گسترش مییابد و عوارض آن به جایی میرسد که نمیتوانید انکارش کنید. یعنی چیزی که راحتتر و به موقع میشد درمان کرد بهخاطر انکار فرد و عدم مراجعه به موقع بیماری پیشرفت میکند و گسترش مییابد و به جایی میرسد که نه میتوان انکارش کرد نه آن را به عوامل دیگر ربط داد. درمان هم سختتر میشود.
انکار را به شکل شایعتر دیگری هم میبینیم. آن هم زمانی که فرد درمان را در میانه راه رها میکند. برای مثال فکر میکند با روشهای طب سنتی ممکن است بتواند بیماری را مهار کند. بسیاری از افراد در مرحلهای که بیماریشان قابل درمان است یا درمان را شروع نمیکنند یا آنرا رها میکنند، دارو مصرف نمیکنند و به پزشک مراجعه نمیکنند و به روشهای درمانی پناه میبرند که با علم روز سازگار نیست. در اینها درجاتی از انکار وجود دارد. اگر فرد بیماری را پذیرد درمان را هم میپذیرد.
بهطور کلی در بیماریهای روانپزشکی چه اندازه انگ زدن باعث میشود افراد از مراجعه و دریافت کمک و درمان خودداری کنند؟
در حوزهی بیماریهای روانپزشکی ما خیلی بیشتر نسبت به دیگر بیماریها با این مساله روبهرو هستیم. یک دلیل آن انگ اجتماعی نسبت به این بیماریها است. یک زمانی علم پزشکی ما در این حد پیشرفت نکرده بود و ما برای بسیاری از اختلالات روانپزشکی درمانهای موثری نداشتیم. یا اینکه تشخیص مناسب وجود نداشت. برهمین اساس بیماری در زمانی عیان میشد که خیلی پیشرفت کرده و عملکرد فرد را تحت تاثیر قرار داده بود یا اینکه دیگر کاری برای آن نمیشد کرد و ابزار مناسبی هم برای درمان نداشتیم. این مساله باعث انتقال تفکری نسل اندر نسل در جوامع شده که فردی که بیماری روانپزشکی دارد رفتارش تحت کنترل خودش نیست، آسیب میبیند یا آسیب میرساند. برای همین فرد از همان ابتدا برای جلوگیری از انگ نخوردن برای درمان مراجعه نمیکرد. در حالیکه امروزه علم پزشکی نه در تمامی زمینههای از جمله بیماریهای روانپزشکی پیشرفت چشمگیری داشته است. بیماری به این معنا نیست که فرد تمامی تواناییهایش را از دست بدهد. ما برای بسیاری از این بیماریها بهویژه در مراحل اولیه درمانهای کم عارضه و مناسبی داریم. اما انگی که از گذشته در ذهن افراد باقی مانده اجازه مراجعه به موقع را نمیدهد.
گاهی افراد نسبت به خودشان یا دیگران انگ میزنند بدون آنکه بدانند این رفتار ناشی از انگ و تفکر انگزننده است. چنین تفکری چه نشانههایی دارد؟
یکسری مسایل و رفتارهایی وجود دارد که رنگ و بوی انگ دارد. برای مثال وقتی میگوییم فردی که بیماری روانپزشکی دارد قضاوت صحیحی ندارد. مثلا وقتی آن فرد اعتراض به حقی دارد یا از مسالهای شکایت میکند با این برچسب مواجه میشود که تو مریض هستی یا قرصهات رو خوردی؟ این یعنی حرف حق آن فرد شنیده نمیشود چون در حوزههایی دچار بیماری و علائم بیماری شده است. هرچند آن علائم تاثیر مستقیمی بر قضاوت فرد ندارد اما به صحبتهایش اعتبار داده نمیشود و قضاوتهایش پذیرفته نمیشود. یا به عنوان نمونه یک زن از رفتار همسرش ناراحت است و با این برخورد روبهرو میشود که تو حالت خوب نیست، باید بروی دکترت را ببینی، امشب قرصهات رو نخوردی. در حالیکه ناراحتی و رفتار او نابهجا نبوده؛ بلکه برچسب و قضاوت نابهجا باعث میشود کسی حرف او را نشوند. برای همین فرد از دریافت درمان و خدمات مناسب خودداری میکند. چون فکر میکند اگر تشخیص بیماری بگیرد حرف حق او شنیده نمیشود.
در این نمونهها چه مواردی آن فرد را اذیت میکرده که حاضر بوده بیماری روانی را تحمل کند اما بهخاطر انگ به پزشک مراجعه نکند؟
بگذارید پاسخ این سوال را با مثال دیگری بگویم. برای مثال در روابط بین فردی وقتی یک نفر بیماری دارد طرف مقابل سهم خودش را انجام نمیدهد. رابطه همیشه دو سر دارد. هر دو طرف باید سهم خودشان را در پیشبرد سالم رابطه ایفا کنند.
اما وقتی یک نفر چه در زهن چه در گفتار هر مشکلی که پیش میآید را به بیماری فرد مقابلاش ربط میدهد یعنی هیچ سهمی در تعارض بین فردی که برایشان پیش آمده قائل نمیشود. وقتی هیچ سهمی برای خودت نبینی و همه چیز را مرتبط با بیماری طرف مقابل ببینید تلاشی هم برای رفع مشکل انجام نمیدهید. در نتیجه مساله به صورت حل نشده باقی میماند. همهی اینها باعث میشود افراد به موقع برای دریافت درمان مراجعه نکنند و از علائمی که اذیتشان میکند خلاص نشوند. در حالیکه خیلی وقتها علائم ناشی از اضطراب یا افسردگی خفیف است و با درمانهای ابتدایی موثر و غیر داوریی مثل روان درمانی درمان میشوند.
آیا خود شما با نمونهای در میان مراجعانتان روبهرو بودهاید که به دلیل انگ درمان را به تاخیر انداخته باشد؟
نمونههای زیادی داریم از بیمارانی که به موقع مراجعه نکردهاند و عذاب بیماری را سالها به جان خریدهاند. برای نمونه موارد زیادی داریم که روابط بین دوهمسر مشکل دارد، به مرور زمان سلامت فردی آنها را تحت تاثیر قرار میدهد، محیط خانه را پرتنش میکند. بچهها در سنین آسیبپذیری هستند و تحت تاثیر این مشکلات قرار میگیرند. ولی فقط برای اینکه بیماری آن فرد پذیرفته نمیشود یا به او انگزده میشود، برای درمان مراجعه نمیکنند. این نمونهها هر روزه بسیار زیاد اتفاق میافتد.
بهطور کلی چه چیزی باعث انگ زدن و داشتن تفکر انگزننده میشود؟
در موضوع انگ جدا از باری که اجتماع ایجاد میکند مسالهی آگاهی است. یکی از دلایلی که باعث میشود فردی به کسی که بیماری دارد انگ بزند یا تفکر انگزننده نسبت به فردی که بیماری دارد، داشته باشد ناآگاهی است. ما آگاهیهایمان را از منابع غیرمعتبر اجتماعی و سینه به سینه و از نسلهای قبل دریافت میکنیم. درحالیکه علم روزبهروز در حال پیشرفت است و این منابع معتبر نیستند. یعنی افراد فکر میکنند اگر افسردگی داشته باشند نمیتوانند سرکار بروند یا همسر مناسبی باشند. اگر اضطراب داشته باشند باید در تمام طول زندگیشان داور مصرف کنند یا همه متوجه میشوند دارو می خورند، داورها عوارض دارد یا وابستگی ایجاد میکنند. این تفکرات غلط و ناآگاهیها به این مسایل دامن میزند. درحالیکه وقتی فرد مراجعه میکند میبیند یک اضطراب دارد که آن اضطراب در حوزههای خاصی افکار نگرانکنندهای برای او ایجاد میکند اما در جنبههای دیگر کارش را انجام میدهد، سالم است، فکر و قضاوت دارد. حالا تاحدی خلق پایین دارد یا انگیزهاش کم شده که با کمک روانپزشکی میتواند بهبود پیدا کند. اما چون آگاه نیستند و فکر میکنند اگر هر بیماری وجود داشته باشد حتما تاثیرات زیادی دارد نمیپذیرند با آن روبهرو شوند و وقتی با آن روبهرو نمیشوند به جستجوی منابع معتبر درمان هم نمیروند. این مسایل همگی به همدیگر دامن میزند.
افراد برای تحمل انگهای اجتماعی چه در بیماریهای مزمن جسمی و چه روانی چه مهارتهای مقابلهای میتوانند کسب کنند یا داشته باشند؟
یک کار بسیار مهم برای کاهش انگ زدن و تبعات آن بالا بردن آگاهی است. آگاهی فرد چه نسبت به مشکلات خودش چه نسبت به مشکلات دیگران. حال بدی که یک فرد هر روز صبح تجربه میکند یا اضطراب میتواند یک بیماری باشد اما بیماری قابل درمان است.
دومین اقدام کسب اطلاعات از منابع معتبر است. خوشبختانه منابع متعدد و معتبر زیادی در دسترس افراد هستند و افراد میتوانند منابع معتبر و غیرمعتبر را از هم تشخیص بدهند. همچنین باید همیشه از متخصص کمک بگیریم.
با کمک متخصص فرد میتواند جراتمندی یاد بگیرد. یعنی بتواند بدون تجاوز به حق دیگران و تجربهی اضطراب و شرم، حقوق خودش را بشناسد، حرفش را بزند و آنرا مطالبه کند.
وقتی فرد جراتمندی را میآموزد میتواند در مقابل رفتارهای انگزننده بایستد، مصادیق انگ و برچسب زدن را بشناسد و به فرد مقابل اجازه ندهند با ابزار انگ و برچسب زدن او را متوقف کند و خواستههای به حق او را نشنود.
به عبارت دیگر بخشی از کمکهای روانشناختی میتواند به فرد کمک کند تا آثار انگ را کم کند. همچنین خودش به پذیرش مشکل برسد و متوجه شود تمام وجود و شخصیت او بیماری اش نیست. از سوی دیگر بتواند این موضوع را به دیگران هم اعلام کند. اینکه او انسانی با ابعاد مختلف است. حالا در یکی از این ابعاد ممکن است مشکلی برای او ایجاد شود. این مساله کاملا طبیعی است. هیچکسی را نداریم که هیچ مشکل یا بیماری نداشته باشد. دیابت، کم خونی، تیروئید و افسردگی همگی بیماری هستند.
سخن آخر؟
مسالهی ناراحتکنندهی دیگری هم وجود دارد. خیلی از افراد خودشان از یک بیماری مزمن مثل ام اس یا ایدز یا معلولیت رنج برده و انگ آنرا چشیدهاند و میدانند این انگ زدن چطور آنها را محدود کرده است. اما به این نتیجه رسیدهاند که بیماریشان را از دیگران پنهان کنند. این پنهان کردن خودش به انگ زدن دامن میزند. یعنی من به دیگران حق میدهم بهواسطهی این شرایط و بیماری من را نپذیرند و محدود کنند. اگر افرادی که خودشان بیماری دارند و میدانند فرد برابر بیماریاش نیست و ابعاد شخصتی دیگری هم دارد، بیماری را پنهان نکنند، میتوانند در توقف انگ زدن نقش داشته باشند.
اینکه بگوییم من هم افسردگی داشتم، دارو مصرف کردم و خوب شدم. یا افسردگی داشتم و این افسردگی هیچ ارتباطی با کارهایی که میتوانستم انجام بدهم، نداشت. این مساله به دیگران هم شجاعت مواجه با بیماریشان را میدهد.
همچنین افرادی که انگ را تجربه کردهاند باید مقابل آن بایستند و بیماریشان را پنهان نکنند. این کار تصویر غلط از بیماری را میشکند. پنهان کردن بیماری دامن زدن به انگ و تقویت کردن آن است. کاری که باعث میشود این چرخه در جامعه ادامه پیدا کند.
منبع: سیمیاروم