قبل از ازدواج باید با بسیاری از خصوصیات همسرتان آشنا شوید. خودشیفتگی یکی از ویژگیهایی است که تاثیر زیادی بر ازدواج و روابط شما با همسرتان میگذارد.
زمانی که برای اولین بار همسرتان را ملاقات کردید، احتمالاً آنقدر خوشحال بودید و آنقدر جذب او شدهاید که فراموش کردید شخصیتش را از زوایای دیگر هم بررسی کنید؛ اما شاید بعد از ازدواج و بعد از مدتی متوجه شدید که طرف مقابلتان خود شیفته است.
خودشیفتگی طرف مقابل قطعا مشکلاتی را برای شما به وجود میآورد که باید مراقبشان باشید. در این قسمت در مورد این مشکلات با شما صحبت خواهیم کرد.
کنترل کامل
بسیاری از افراد که شخصیت خودشیفتهای دارند، میخواهند قدرت و کنترل کامل احساسات طرف مقابل را در دست داشته باشند. میخواهند هر چیز زندگی را خودشان کنترل کنند که باعث ایجاد مشکلات زیادی خواهد شد و همین تحت کنترل گرفتن شرایط، طرف مقابل را خسته میکند.
رقابت با بچهها
در حالت نرمال و طبیعی، زمانی که بچه وارد خانواده میشود هم پدر و هم مادر، اول بچه را اولویت قرار میدهند اما افرادی که خودشیفته هستند، از این الگو طبیعی پیروی نمیکنند. در واقع آنها بچه را وسیلهای برای رقابت و جلب توجه از سمت همسرشان میدانند. به دنبال راهی هستند که توجه و تمرکز همسر را برای بچه؛ روی خودشان منعطف کنند و همین باعث میشود که همسرشان دچار مشکل شود و نتواند خیلی راحت به بچه خود محبت نماید.
اعتبار یک طرفه
اعتبار یک طرفه یعنی این که طرف مقابل به این توجه نمیکند که همسرش چقدر در رابطه تلاش کرده، چه چیزهایی را با یکدیگر به دست آوردهاند. در هر صورت فقط کارهای خوب خودش را میبیند و شاید از این بابت منّت هم بگذارد. این یکی از علائم و مشکلات ازدواج با یک فرد خودشیفته است.
حسادت شدید
حسادت شدید یکی دیگر از علائم خودشیفتگی افراد در ازدواج است و آنها میخواهند با حسادتی که از خودشان نشان میدهند، مرکز توجه طرف مقابل باشند و این شبیه به یک اختلال نشان داده میشود و یک نا امنی را در آنها به وجود میآورد و احساسات منفی شدیدی را ایجاد خواهد کرد.
کنار آمدن با همسر خودشیفته
ازدواج با فرد خودشیفته مشکلات خودش را دارد؛ اما شما باید سعی کنید راه حلهایی را پیدا کنید که قربانی خود شیفتگی طرف مقابل نباشید. از آنجایی که افراد خودشیفته خودشان زندگی را کنترل میکنند، میخواهند شما را تا حد ممکن از پول زیاد، غذای خوب و یا حتی عشق بچهها محروم کنند که از لحاظ احساسی به شما آسیب شدیدی وارد خواهد کرد؛ حتی ممکن است کار به ضرب و شتم هم برسد و شما خیلی آسیب ببینید.
در چنین حالتی فقط یک مشاور میتواند کمک کند و باید همراه با همسرتان کارهای روان درمانی و تراپی شناختی رفتاری را به انجام برساند؛ در غیر این صورت خطر ابتلا به استرس مزمن یا افسردگی برای شما وجود خواهد داشت.
منبع: ایرنا
گاهی احساسات و نظرات افراد نادیده گرفته میشوند. این افراد اعتمادبهنفس و توانایی کافی برای بیان نیازها و خواستههایشان را ندارند و اغلب سعی میکنند با پرخاشگری به اهدافشان برسند. یادگیری رفتار جرات مندانه بهترین راه برای ایجاد روابطی قوی و مطمئن، بیان نظرات و افزایش اعتمادبهنفس است.
جرات مندی چیست؟
قاطعیت مهارتی مهم است که میتوانید در موقعیتهای مختلف از آن بهرهمند شوید. افراد قاطع در ارتباط با دیگران صادق و کاملا به خودشان مسلط هستند. آنها توانایی نه گفتن دارند؛ دیگران بهراحتی تحتتأثیر قاطعیت آنها قرار میگیرند و تأییدشان میکنند. افزایش اعتمادبهنفس و مهار استرس و خشم مهمترین نشانههای رفتار جرات مندانه هستند.
افرادی با این مهارت ارتباطی، مورداحترام و تأیید دیگران قرار میگیرند و برای دفاع از افکارشان توانمند هستند. فراموش نکنید برای پذیرش مسئولیت بیشتر، به توانایی نه گفتن نیاز دارید. بعضی از افراد ذاتا قاطع هستند، اما بسیاری از افراد برای یادگیری این مهارت باید تمرین و تلاش کنند.
مقایسه رفتار جرات مندانه، منفعلانه و پرخاشگرانه
رفتار جرات مندانه شیوه ارتباطی مؤثر و مبتنی بر احترام متقابل است. شما با این رفتار:
رفتار منفعلانه یا پرخاشگرانه هیچ کمکی به بیان نیازها و افکارتان نمیکنند، منطقیتر است که مستقیم و محترمانه با دیگران رفتار کنید. در ادامه رفتار قاطعانه، منفعلانه و پرخاشگرانه را مقایسه میکنیم.
تفاوت رفتار جرات مندانه با رفتار منفعلانه
کسی که رفتار منفعلانه دارد، خجالتی یا بیش از اندازه راحت به نظر میرسد. وقتی بدون صحبت منتظر شنیدن نظرات اعضای گروه میشوید، همیشه با تصمیمات دیگران موافق هستید و اغلب از درگیری با افراد اجتناب میکنید، یعنی رفتارتان منفعلانه است. شما به افراد نشان میدهید افکار، احساسات و تصمیمات شما اهمیت کمتری از مال آنها دارند، به دیگران اجازه میدهید خواستهها و نیازهای شما را نادیده بگیرند و حتی بهجای شما تصمیم بگیرند. مثلا همکارتان پروژه جدیدی به شما میدهد و بهرغم مشغلهتان آن را میپذیرید، ساعتها اضافهکاری میکنید و نمیتوانید کنار خانوادهتان باشید.
اگر رفتار قاطعانه و توانایی نه گفتن داشته باشید، دیگر لازم نیست چنین شرایطی را بپذیرید. شاید هدف شما حفظ آرامش باشد، اما مدام جواب مثبت دادن به خواستههای دیگران، از انرژی و آرامش زندگی شما میکاهد و روابط شما را دچار مشکل میکند، چراکه نیازهای شما و خانوادهتان همیشه در جایگاه دوم قرار دارند. بعضی از تعارضات درونی که رفتار منفعلانه در فرد ایجاد میکند عبارتاند از:
تفاوت جرات مندی با پرخاشگری
نقطه مقابل رفتار قاطعانه، پرخاشگری است. در این حالت، فرد رفتاری مستبدانه دارد و نیازها، احساسات و نظرات دیگران را نادیده میگیرد. افراد پرخاشگر باعث خجالت دیگران میشوند و ازخودراضی به نظر میرسند. شاید فکر کنید با پرخاشگری به خواستههایتان میرسید، اما برای رسیدن به آنها هزینه بیشتری پرداخت میکنید. پرخاشگری باعث ازبینرفتن اعتماد دیگران و احترام متقابل میشود. با رنجاندن دیگران آنها را به مخالفت با خودتان تشویق میکنید. تشخیص رفتار جرات مندانه همیشه آسان نیست و مرز باریکی بین قاطعیت و پرخاشگری وجود دارد که بیشتر افراد را به اشتباه میاندازد. رفتار جرات مندانه ۲ ویژگی مشخص دارد که شناسایی آن را سادهتر میکند:
۱. قاطعیت مبتنی بر تعادل است
رفتار قاطعانه یعنی در بیان خواستهها و نیازهای خود صریح باشید و حقوق، نیازها و خواستههای دیگران را هم در نظر بگیرد. در این حالت، به خودتان اطمینان دارید و از این رفتار قدرت میگیرید تا نظرات خود را محکم، منصفانه و با همدلی بیان کنید.
۲. رفتار جرات مندانه بردبرد است
وقتی به حقوق، نیازها، احساسات یا خواستههای دیگران توجه نکنیم، رفتارمان منفعتطلبانه میشود. در این حالت، فرد خودخواهانه از قدرتش استفاده میکند و میکوشد با زورگویی به خواستههای خودش برسد. رئیسی که عصر روز قبل از تعطیلات انبوهی کار روی میز شما تلنبار میکند و انتظار دارد در کوتاهترین زمان انجامشان دهید، پرخاشگر است. در مقابل رفتار جرات مندانه بردبرد است، یعنی طرفین به یک اندازه رضایت دارند و به حق یکدیگر احترام میگذارند. مثلا رئیس اطمینان دارد که کارها بعد از تعطیلات بهخوبی انجام میشود و به کارمند فشار نمیآورد.
تفاوت رفتار جرات مندانه با رفتار منفعلانهتهاجمی
وقتی لحن فرد طعنهآمیز میشود یا در غیاب افراد از آنها شکایت میکند، رفتار منفعلانهتهاجمی دارد. یعنی بهجای مواجهه مستقیم با مسائل، واکنش منفی نشان میدهد زیرا از بیپرده صحبتکردن درباره نیازها و افکارش احساس ناراحتی میکند. اشکال رفتار منفعلتهاجمی این است که با گذشت زمان به روابط آسیب میزند، احترام متقابل را از بین میبرد و دستیابی به اهداف را دشوار میکند.
فواید رفتار جرات مندانه
رفتار جرات مندانه به شما احساس توانمندی و اقتدار میدهد. احساسات خود را درک میکنید، اعتمادبهنفس و عزتنفس بیشتری خواهید داشت و سلامت روان و ارتباطات خود را بهبود میبخشید. در این حالت، رفتار شما با دیگران منصفانه است و احترام متقابل دریافت میکنید. قاطعیت رابطهای سالم میسازد که از سوءاستفاده دیگران جلوگیری میکند. افراد جرات مند رفتاری دارند که در محل کار و سایر جنبههای زندگی کمکشان میکنند. در ادامه، این رفتارها را بررسی میکنیم.
۱. روابط صادقانه ایجاد میکنند
جرات ورزی باعث میشود افراد هنگام برقراری ارتباط با دیگران، بهراحتی احساس و افکارشان را بیان کنند.
۲. مدیران موفقی میشوند
رفتار جرات مندانه به افراد کمک میکند رفتاری منصفانه و محترمانه داشته باشند و دیگران هم در مقابل به همان شیوه با آنها برخورد میکنند. افراد قاطع محبوب دیگران هستند و افراد زیادی تمایل دارند با آنها کار کنند.
۳. دنبال نتیجه بردبرد هستند
این افراد میتوانند نفع طرف مقابل را تشخیص دهند و بهسرعت نقاط مشترکی را پیدا کنند که به هر دو طرف سود میرسانند.
۴. عملگرا هستند
این افراد برای یافتن بهترین راهحلها هرکاری انجام میدهند. مهارت تصمیمگیری آنها قوی است و توانایی مدیریت بحران دارند.
۵. کمتر مضطرب میشوند
افراد جرات مند به خود مطمئن هستند و وقتی برنامهریزی میکنند اما برنامه طبق انتظارشان پیش نمیرود، احساس خطر یا قربانیبودن نمیکنند.
۶. رضایت شغلی بیشتری دارند
این افراد توانایی نه گفتن دارند، پس با حفظ مرزهای خود احساس امنیت میکنند که منجر به رضایت شغلی بیشتر میشود.
خطرات رفتار جرات مندانه
برخی از فرهنگهای سازمانی افراد منفعل را ترجیح میدهند و رفتار جرات مندانه را بیادبانه و توهینآمیز تلقی میکنند. بر اساس تحقیقات، جنسیت فرد هم در نحوه برخورد دیگران با رفتار جرات مندانه او نقش دارد. مردان بیشتر از زنان به داشتن قاطعیت تشویق میشوند، اما این رفتار را برای زنان نمیپسندند. با این حال، باید جسور بود و تسلیم نشد.
یکی از خطرات جرات ورزی، زیادهروی در آن است. اگر بیش از اندازه قاطع باشید و بهرغم داشتن ایدههای خوب شنونده خوبی برای ایدههای دیگران نباشید، از همکاران خود دور میشوید و روابطتان آسیب میبینند.
چگونه رفتار قاطعانه داشته باشیم؟
داشتن قاطعیت و رفتار جرات مندانه آسان نیست، اما شدنی است. افراد بر اساس تجربیات زندگی، سبکهای ارتباطی مختلفی دارند. تغییر الگوهای رفتاری کار سادهای نیست، زیرا در طول سالها شکل گرفتهاند و ناخودآگاه هستند. اگر رفتار شما بیشتر منفعلانه یا تهاجمی است، پیشنهاد میکنیم از ۱۲ تکنیک جرات ورزی زیر استفاده کنید تا بتوانید زندگی متعادل و رفتارهای قاطعانه داشته باشید.
۱. رفتارهایتان را ارزیابی کنید
قبل از تغییر، باید سبک رفتاری خودتان را پیدا کنید. چنین سؤالاتی ممکن است کمکتان کنند:
۲. برای خودتان ارزش قائل باشید
برای قاطعیت بیشتر، باید ارزش خودتان را درک کنید و به ارزشهای ذاتی سازمان و تیم اهمیت دهید. خودباوری اساس اعتمادبهنفس و رفتار جرات مندانه است و به شما نشان میدهد شایسته رفتار محترمانه هستید و اعتمادبهنفس کافی دارید که از حقوق و مرزهای خودتان محافظت کنید و به خواستههای خودتان وفادار بمانید.
۳. مطمئن صحبت کنید
مطمئن شوید نیازها و خواستههای شما محقق میشوند. منتظر نباشید دیگران متوجه نیازهای شما شوند، چون ممکن است انتظار شما تا ابد به درازا بکشد. ابتکار عمل داشته باشید. احساسات و نیازهایتان را بشناسید و با اطمینان بیانشان کنید.
مستقیم و شفاف از مدیران درخواست کنید ابزاری را در اختیارتان قرار دهند که برای رسیدن به اهداف سازمان نیاز دارید. حتی اگر رفع نیاز شما در حال حاضر امکانپذیر نیست، مؤدبانه بپرسید در شش ماه آینده امکان درخواست مجدد دارید یا خیر. از روشهایی استفاده کنید که علاوه بر نیازهای شما، نیاز سایر افراد را هم در برمیگیرند. روشهای تهاجمی کاری از پیش نمیبرند و بیشتر آسیب وارد میکنند. برای مطمئن صحبتکردن میتوانید از این روش استفاده کنید:
۴. دقت کنید که شما مسئول واکنش دیگران نیستید
اگر دیگران بهخاطر قاطعیت شما عصبانی میشوند، واکنش مشابه نشان ندهید. فراموش نکنید که شما فقط مسئول رفتار خودتان هستید. تلاش کنید اوضاع آرام بماند و محترمانه رفتار کنید. به نیازهای دیگران احترام بگذارید و در عین حال از نیازهای خودتان مؤدبانه دفاع کنید.
۵. نظرات خود را با روی خوش مطرح کنید
برای دفاع از نظرات و خواستههایتان در مقابل افرادی که میخواهند حقوق شما را زیر پا بگذارند، نترسید و تلاش کنید حتی در موقعیتهای منفی، با روی خوش حرفتان را بزنید. اشکالی ندارد اگر عصبانی بشوید، اما همواره رفتاری مؤدبانه داشته باشید.
۶. انتقادپذیر باشید
بازخورد مثبت یا منفی را متواضعانه بپذیرید. انتقادها میتوانند مثبت و سازنده باشند، اما اگر با آنها موافق نیستید، بدون عصبانیت و جبههگیری نظرات خود را بیان کنید.
۷. نهگفتن را بیاموزید
نهگفتن سخت است، بهخصوص اگر به آن عادت نداشته باشید. با این حال، توانایی نه گفتن برای جرات ورزی ضروری است. توجه به محدودیتها و میزان کاری که قادر به انجامش هستید، باعث میشود بهتر برای انجام وظایفتان برنامهریزی کنید. شما نمیتوانید چندین کار را همزمان انجام دهید یا همه را راضی نگه دارید.
شاید دیگران به اعتراض و نهگفتن شما اهمیتی ندهند، اما شما تسلیم نشوید و پای حرفتان بمانید. میتوانید قاطعیت بیشتری نشان بدهید، فقط دقت کنید که رفتار شما به پرخاشگری بدل نشود و همچنان مؤدبانه و منصفانه رفتار کنید.
۸. احساسات خود را مهار کنید
در شرایطی که نمیدانید چهکار کنید و درگیر احساسات هستید، بهترین کار سکوت است. ناامیدی، عصبانیت و بغضکردن واکنشهای احساسی طبیعی هستند، اما مانع رفتار قاطعانه شما میشوند. در این شرایط کمی صبر کنید، صادقانه به افراد نشان دهید به زمان نیاز دارید، نفس عمیق بکشید و مجددا با صدای محکم و یکنواخت صحبت کنید.
۹. از افعال تعاملی استفاده کنید
برای برقراری ارتباط قاطعانه از افعالی استفاده کنید که واضح هستند و تأکید بیشتری دارند. با بیان صریح و روشن، دیگران برای درک افکار و صحبتهای شما گیج نمیشوند. علاوه بر این، از افعالی استفاده کنید که درخواستکننده باشند، چون با افعال تحکمی و بایدها کار شما سختتر میشود. از فعلهای «میخواهم»، «نیاز دارم» یا «احساس میکنم» برای انتقال درخواستها و بیان جرات مندانه استفاده کنید. افراد باید از نظرات شما مطلع شوند، نه اینکه احساس متهمبودن کنند.
۱۰. تمرین کنید
اگر رفتار جرات مندانه برای شما دشوار است، سناریوهایی را تمرین کنید که با آنها مواجه میشوید و با صدای بلند با خودتان صحبت کنید. کمکگرفتن از دوست یا همکار برای شرکت در این تمرین تأثیر بیشتری دارد. از آنها بخواهید واکنش مناسب نشان بدهند و واقعیتر تمرین کنید.
۱۱. از زبان بدن استفاده کنید
ارتباط مؤثر فقط کلامی نیست و علاوه بر بیان، زبان بدن و حالات چهره هم بسیار مهماند. اگر اعتمادبهنفس زیادی ندارید، با زبان بدن خلافش را نشان بدهید؛ صاف بنشینید و ارتباط چشمی برقرار کنید. چهره مثبت یا خنثی خود را حفظ کنید. از روی هم انداختن دست و پاها پرهیز کنید. برای یادگیری بهتر زبان بدن از آینه، دوست یا همکارتان کمک بگیرید.
۱۲. درک متقابل داشته باشید
همدلی در رفتارهای قاطعانه خیلی اهمیت دارد. به افکار دیگران هم اهمیت بدهید و هرازگاهی از زاویه دید آنها به موقعیت نگاه کنید. با درک متقابل، دیدگاه مشترک پیدا میکنید و روش مناسب برای حل مسئله را مییابید.
سخن پایانی
رفتار جرات مندانه بهمعنی تسلط بر دیگران یا کنارگذاشتن آنها برای رسیدن به اهداف خودتان نیست. قاطعبودن یعنی ایجاد تعادل بین انفعال و پرخاشگری. باید احساس کنید قوی و شایسته رسیدن به خواستههایتان هستید. میتوانید از چند تکنیک جرات ورزی گفتهشده برای تقویت رفتار جرات مندانه بهره بگیرید و با تمرین منظم این تکنیکها بهتدریج اعتمادبهنفس خود را افزایش دهید.
منبع: چطور
انسان بهصورت ذاتی تمایل دارد که دیگران او را دوست داشته باشند و بپذیرند. اما گاهی این تمایل باعث میشود که افراد بیشازحد و بهصورت وسواسگونه به تفکرات دیگران درمورد خودشان اهمیت دهند. نگرانی بیش از حد درمورد افکار دیگران اثرات منفی بسیار بر زندگی شما خواهد داشت. این وسواس زندگی شما را فلج و مختل میکند، زیرا نخواهد گذاشت با خودتان و دیگران راحت باشید. پس بهتر است اجازه ندهید که نگرانی درباره نظر دیگران مانع لذتبردنتان از زندگی شود و کامتان را تلخ کند. همراه ما باشید.
۱. این زندگی شماست و زندگی شما به هیچکس غیر از خودتان مربوط نیست
بقیه میتوانند درمورد هرچه دوست دارند فکر کنند، همان طور که شما آزاد هستید به هرچه میخواهید فکر کنید. تفکرات دیگران نمیتواند در آنچه هستید تغییری ایجاد کند یا ارزش شما را کم یا زیاد کند، مگر اینکه شما چنین اجازهای به آنها بدهید.
این زندگی شماست. در پایان و در خلوت خودتان، تنها کسی که باید انتخابها و رفتارهای شما را تأیید کند خود شما هستید.
اگر برایت مهم باشد که دیگران راجع به تو چه فکر میکنند، تا ابد اسیر آنها خواهی بود.
-لاتزو
۲. هیچکس بهتر از خودتان خیر و صلاح شما را نمیشناسد
کسی به اندازه خود شما در زندگیتان سرمایه گذاری نکرده و نخواهد کرد. فقط شما میدانید که چه چیزی برایتان خوب است و بهکمک انتخابهایتان در موقعیتهای مختلف است که این مهارت را به دست میآورید. تنها راه یادگیری این است که خودتان تصمیم بگیرید، مسئولیت تصمیمهای خود را قبول کنید و اگر هم شکست خوردید، بهجای سرزنش دیگران و مقصر دانستن آنها، با تمام وجود از شکست خود درس بگیرید.
۳. آنچه برای دیگری خیر است شاید برای شما شر مطلق باشد
دیگران معمولا خودشان را در موقعیت شما تصور میکنند و، با این تصور، درباره شما و آنچه خوب است انجام دهید اظهارنظر میکنند. مشکل همین جاست. تعریفی که هرکس از خوب ارائه میکند با دیگری متفاوت است. شاید چیزی که ازنظر شما آشغال و دورریختنی است ازنظر فردی دیگر بسیار باارزش باشد. هرکدام از ما بیهمتا هستیم و فقط خود ما میدانیم که چه چیزی برایمان خوب است.
۴. اهمیتدادن به نظر دیگران مانعی در رسیدن به رؤیاهایتان است
اگر دائم در این فکر باشید که دیگران درباره شما چطور فکر میکنند، هرگز نمیتوانید در زندگی به آنچه میخواهید برسید. شاید لازم باشد، برای رسیدن به اهداف خود، همرنگ جماعت نباشید و کارهایی را انجام دهید که ازنظر بقیه چندان عادی نیستند. شاید لازم باشد که، برای رسیدن به رؤیاهایتان، غرور و اعتبار خود را نادیده بگیرید. اهمیتدادن به نظر دیگران در چنین مواردی قطعا سد راه رسیدن به رؤیاهایتان خواهد بود.
۵. نتیجه نهایی فقط دامن شما را میگیرد
نتیجه نهایی تصمیمات شما در زندگی فقط به شما مربوط است. بهعنوانمثال، فرض کنید کسی به شما پیشنهاد بدهد که در بازار بورس سهام بخرید. اگر فکر میکنید این انتخاب چندان درست نیست، عواقب این تصمیم فقط خود شما را درگیر خواهد کرد. اگر سهامتان سقوط کند و ضرر مالی سنگینی متحمل شوید، این شما هستید که تا آخر عمر با این احساس گناه دستوپنجه نرم میکنید که چرا به ندای درونی خودم گوش ندادم. وقتی که دیگران به شما پیشنهاد یا، حتی در برخی موارد، دستور میدهند، هیچ ریسکی آنها را تهدید نمیکند. آنها با انتخابهای شما زندگی نخواهند کرد و این شما هستید که درگیر انتخابهایتان میشوید.
۶. نظرات مردم دائما تغییر میکند
انسانها همیشه در حال تغییر هستند. طرز تفکر، ایدهها و نگرش انسانها با گذشت زمان عوض میشود. برخی از نظریهپردازان و فیلسوفان معتقدند که ما دائما در حال دگرگونی هستیم، تا جایی که نمیتوانیم با ویژگیهایمان یک خود ثابت (شخصیت ثابت) تعریف کنیم. نگرش، نظرات و تفکر انسان همواره در حال تغییر است.
این بدان معناست که اگر کسی امروز نظری مثبت درمورد شما نداشته باشد، شاید در آیندهای نهچندان دور نظرش درمورد شما کاملا تغییر کند. پس همان گونه که میبینید چندان لازم نیست نظرات دیگران را جدی بگیرید.
۷. زندگی به معنای واقعی کلمه کوتاه است
شما یک شانس برای زندگیکردن دارید نه بیشتر. پس بهتر است با نگرانی درباره اینکه دیگران چه فکر میکنند این شانس را هدر ندهید. کاری را انجام دهید که دوست دارید. کسی باشید که خودتان آرزو دارید. بعد مرگ هیچیک از اطرافیانتان همراه شما نخواهند بود. شاید حتی سالی یک بار هم کسانی را که تا این حد نگران نظراتشان هستید نبینید. بدون اینکه خودتان را در قیدوبند نظرات دیگران قرار دهید زندگی کنید و تا جایی که میتوانید از این فرصت تکرارنشدنی لذت ببرید.
۸. از هرچه بترسی، سرت میآید
وقتی بیش از اندازه نگران افکار دیگران هستید، دچار پیشگویی خودمحققکننده میشوید یعنی آنقدر باور دارید افکار آنها مهم است که همین حس باعث تأثیر آن افکار روی شما میشود. افرادی که نیازشان به تأیید دیگران را انکار میکنند این تفکر در رفتارشان ظاهر میشود؛ یعنی بهگونهای با دیگران برخورد میکنند که نشان دهند به تأیید آنها نیاز ندارند. این تفکر بیمارگونه گاهی آنقدر حاد میشود که فرد را گدای محبت و مطیع دیگران میسازد.
زمانی که میکوشید طوری رفتار کنید که دوست داشته شوید و تأیید شوید، همین رویکرد باعث میشود که بسیاری از شما متنفر شوند.
۹. بقیه آنقدرها هم که شما تصور میکنید به شما فکر نمیکنند
اغلب اوقات، مردم غیر از خودشان به فرد یا چیز دیگری فکر نمیکنند. این یک حقیقت تلخ اما واضح است که بهطور متوسط بیشتر افراد تمام افکار و دنیای خود را از یک فیلتر خودخواهانه عبور میدهند. بهعبارتدیگر، انسانها اکثر فکرهایشان را در قالب آنچه به خودشان و منافعشان مربوط است درمیآورند.
مهم نیست چه کسی هستید یا چه کاری انجام میدهید چون مردم تنها درصورتی برای فکرکردن به شما وقت میگذارند که رفتار شما بهصورت مستقیم روی زندگی آنها اثر داشته باشد.
۱۰. حقیقت تلخ: راضی نگهداشتن همه غیرممکن است
امکان ندارد بتوانید تمام افراد را همیشه از خودتان خشنود نگه دارید. اینکه بخواهید مطابق با انتظارات و توقعات همه زندگی کنید شدنی نیست. پس خودتان را خسته نکنید. اما خشنود نگهداشتن یک نفر را هرگز فراموش نکنید. آن یک نفر کسی نیست جز خودتان.
سخن آخر
اظهارنظرهای دیگران ممکن است شما را اذیت کند و اجازه ندهد آنطور که دوست دارید زندگی کنید. زیرا آنها میخواهند تمام وجود شما (افکارتان، شخصیتتان و رفتارتان) را با معیارهایی کنترل کنند که خودشان تعیین میکنند. زمانی که بیش از اندازه درگیر نظرات دیگران شوید، خودتان را فراموش میکنید. شما میتوانید آگاهانه جلوی این اتفاق فاجعهبار را بگیرید. به خودتان اجازه دهید که آزاد باشید. این مهارت به تمرین نیاز دارد. زمانی که واقعا یاد بگیرید که بیخیال حرف مردم شوید، طعم متفاوت و بینظیر زندگی را خواهید چشید. زمانی که برده نظرات و افکار دیگران نباشید، متوجه میشوید که واقعا چه کسی هستید و این آزادی مثل از نو متولد شدن و اولین باری که نفس میکشید شیرین خواهد بود.
منبع: چطور
ما آدمها خیلی به صحبت درباره احساسات خود عادت نداریم. مکالماتمان متمرکز است روی کاری که انجام میدهیم و بیشتر جملاتمان با «فکر میکنم» شروع میشوند نه با «احساس میکنم». درستفکرکردن را یاد میگیریم، اما کمتر درباره احساس درست داشتن میشنویم و روشهای مدیریت احساسات را با تماشای رفتار اطرافیان خود یاد میگیریم. بنابراین اگر الگوهای عاطفی درست را از اطرافیان خود یاد نگرفته باشیم، احتمالا قدرت شناخت احساسات خود را نداریم و بسیاری از مفاهیم مهم احساسی را نمیشناسیم یا درباره آنها اشتباه میکنیم! در ادامه، نمونههایی از رایجترین باورهای اشتباه درباره احساسات را مرور میکنیم.
۱. این احساس من درست نیست و باید تغییرش بدهم
یکی از بزرگترین اشتباهات ما درباره احساساتمان میل به تغییر آنهاست. همه ما بارها این جمله را به زبان آوردهایم که «نباید بهخاطر چنین مسئله کوچکی ناراحت باشم» یا «باید خیلی خوشحالتر از این میبودم». در حالی که هیچ قانونی برای تأیید یا رد احساسات لحظهای ما وجود ندارد و واکنشهای عاطفی ما هیچوقت اشتباه نیستند. بهجای آنکه تمام وقت و انرژی خود را صرف مبارزه با احساس خود کنید، آن را بپذیرید و اجازه دهید آرامآرام تغییر کند.
۲. نمیتوانم احساساتم را مهار کنم
اینکه برچسب غلطبودن به احساسات خود نزنیم، معنایش اسارت در بند احساسات نیست. متأسفانه بسیاری از ما تصور میکنیم تسلطی روی احساسات خود نداریم در حالی که قدرت ما بهمراتب بیشتر از احساس قلبی ماست. حتی اگر نتوانیم آن را کاملا از بین ببریم، میتوانیم با تغییر نحوه تفکر و رفتار خود و ترفندهای زیر تا حد زیادی روی آن اثر بگذاریم.
۳. فقط برونریزی حالم را بهتر میکند
بسیاری از ما بهاشتباه تصور میکنیم حال بد را اگر بیان نکنیم، مثل زهری کشنده از درون ما را ویران و متلاشی میکند. یا فکر میکنیم نتیجه مهار احساسمان، رفتار رباتگونه است. در حالی که حرفنزدن درباره احساسات لزوما بهمعنای سرکوب یا انباشتهکردن آنها نیست. اگر فکر میکنید مهار احساسات شما را سرد و بیعاطفه نشان میدهد، در اشتباهید. اتفاقا اینکه به احساسات خود با دیدگاه واقعبینانه نگاه میکنید، حاکی از توانایی شما برای تجربه احساسات متنوع است.
بیان احساسات با مشتزدن به بالش یا تماسگرفتن با اطرافیان و درددلکردن با آنها در بیشتر موارد نهتنها حال کسی را بهتر نمیکند، بلکه موجب تشدید برانگیختگی و تقویت احساس خشم، نگرانی، عصبانیت یا ناامیدی میشود. هر زمان احساس کردید نیاز دارید حال خوب یا بد خود را به گوش تمام دنیا برسانید، این چند سؤال را از خود بپرسید:
پیادهروی و هواخوری، مدیتیشن، نوشتن و صحبت با یکی از عزیزان مورداعتماد راهکارهای بهتری هستند که کمک میکنند احساس بهتری داشته باشید.
۴. آدمها بهسادگی حالم را عوض میکنند
تابهحال چند بار پشت این عبارات رایج قایم شدهاید؟
در واقعیت هیچکس و هیچچیز قدرت تغییر احساسات شما را ندارد! ممکن است بتواند بر حس و حالتان اثر بگذارد، اما درنهایت خود شمایید که کاملا مسئول احساساتتان هستید.
۵. قدرت مهار ناراحتیام را ندارم
یکی دیگر از اشتباهات رایج ما درباره احساساتمان این است که فکر میکنیم قدرت مهار احساسات ناخوشایند را نداریم و درنتیجه فرار را به قرار ترجیح میدهیم؛ فرار از تمام موقعیتهای سختی که به کامیابی منجر میشوند. اندوه اجتنابشده در پس ذهن میماند و رنج بیشتری به دنبال دارد. مثلا کسی که مدام با اضطراب دستبهگریان است، فرصتهای پیشرفت و ترقی را از دست میدهد یا فردی که از مواجهه گریزان است، نمیتواند مشکلاتش را با اطرافیان خود حل کند. این افراد بهجای مواجهه با مشکل تلاش میکنند با زیادهروی در کار، پرخوری یا کمخوری، مصرف مواد مخدر یا پرسه در شبکههای اجتماعی از زیر بار اندوه فرار کنند.
دانستن نحوه برخورد با احساسات ناراحتکننده باعث تقویت اعتمادبهنفس هم میشود. وقتی به احساسات خود اجازه نمیدهید بر رفتار شما حاکم شوند، به قدرت تحمل خود در شرایط سخت پی میبرید.
۶. احساسات مثبت خوب و احساسات منفی بدند
انسان ذاتا قدر شادی و حالوهوای خوب را میداند و از احساسات بد فراری است. بااینحال همه ما گاهی دچار ناامیدی، خشم، اندوه و احساس گناه میشویم و هرکدام آنها نقش پررنگی در زندگی ما ایفا میکنند. حالاتی که در تمام طول عمر خود سرکوبشان کردهایم و آنها را احساسات منفی دانستهایم، درسهای ارزشمندی درباره خودمان به ما میآموزند و تمرکزمان را بهسمت بخشهایی از زندگی هدایت میکنند که به مراقبت و توجه بیشتر نیاز دارند.
به یاد داشته باشید احساسات بهخودیخود مثبت یا منفی نیستند؛ کاری که در واکنش به این احساسات انجام میدهیم خوب یا بد بودن آنها را تعیین میکند. مثلا عصبانیت معمولا به اقدامات و انتخابهای وحشتناک منجر میشود. اما همین خشم اگر نبود، بسیاری از تغییرات مثبت در جهان هرگز رخ نمیداد.
۷. بیان احساسات نشانه ضعف است
این خطرناکترین باور اشتباه ما درباره احساسات است که سراسر وجودمان را پر از احساس شرم میکند، اجازه مکالمه و درخواست همدردی به ما نمیدهد و از کودکی به ما میآموزد بخش زیادی از احساسات خود را انکار کنیم. بسته به پیامهایی که از کودکی درباره سن، جنسیت، هویت فرهنگی، نقش خانوادگی، حرفه کاری و مانند اینها دریافت میکنیم، برخی از ما این باور اشتباه را سالها به همراه داریم.
اگرچه مهار عواطف و رفتار حرفهای به هنگام هجوم احساسات ناخوشایند مهارتی اجتماعی است، کنارگذاشتن سپر دفاعی و بیان هرچه در دل داریم در زمان مناسب لزوما نشانه ضعف نیست. حتی میتوان آگاهی به احساسات خود و تصمیمگیری آگاهانه برای بهاشتراکگذاشتن آنها با دیگران را نشانه قدرت دانست، چراکه شرط اول حرفزدن درباره حالات خود با دیگران شجاعت و قدرت واقعی است. بهعقیده محققان، توانایی تشخیص احساسات قابلبیان و ابراز آنها نوعی هوشمندی و مقدمه موفقیت است!
۸. آدم احساساتی نمیتواند منطقی باشد
همه ما بارها این جملات را گفتهایم و شنیدهایم و اجازه دادهایم این باور اشتباه قدرت اعتماد ما به دیگران را تضعیف کند.
این باور اشتباه بیانگر تضاد میان افکار و احساسات است. میگوید آدمها یا احساس میکنند یا فکر میکنند و هیچکس نمیتواند همزمان هم احساساتی و هم منطقی باشد. در حالی که آزادگذاشتن آدمها برای تجربه احساسات متنوع، راهی برای حمایت از سلامت عاطفی و تقویت قدرت تصمیمگیری است. جالب است بدانید تصمیماتی که بهپشتوانه احساسات و منطق گرفته میشوند، اغلب دقیقترین و درستترین تصمیمها هستند.
۹. هرچه احساس میکنم عین واقعیت است
در بسیاری از موارد احساس ما صرفا بر اساس تفسیرمان از رویدادهاست و حقیقت ندارد. به بیان دیگر، اینکه چیزی را احساس میکنیم صرفا بهمعنی حقیقتداشتن آن نیست و باید حتما بهدنبال اعتبارسنجی احساسات خود باشیم. گاهی اوقات آدمهای احساساتی از حالات و عواطفشان برای خود هویت میسازند یا احساساتیبودن خود را وجه تمایز خود میدانند که اشتباه است. شخصیت انسان هرگز نمیتواند بر مبنای احساسات همیشه در حال تغییر او باشد.
۱۰. برای خلاقبودن باید احساساتی باشم
احساسات قوی میتوانند الهامبخش آثار هنری خلاقانه باشند، اما نظم کاری که یکی از بایدهای مهم موفقیت در پروژههای هنری است، جز با ترکیب احساسات و منطق حاصل نمیشود. در نبود بخش منطقی ذهن، احساسات اگرچه سوخت خوبی برای خلاقیت است راه به جایی نمیبرد. محال است بتوانیم موسیقی، نقاشی یا داستان کوتاه خود را فقط و فقط بهکمک احساس خود کامل کنیم.
کلام آخر
تا زمانی که عادت به درک احساسات خود نداریم، تشخیص درست یا غلط بودن آنها برای ما پیچیده و دشوار است. اما درست مثل سایر مهارتهای زندگی میتوانیم این قدرت را با تمرین فراوان رفتهرفته تقویت کنیم. به یاد داشته باشید خودآگاهی که رمز دستیابی به موفقیتهای زندگی شخصی و حرفهای است، برای تشخیص و تنظیم احساسات درست تا حد زیادی به ما کمک میکند.
منبع: چطور
منبع: چطور
طبیعی است که بخواهیم دیگران به ما احترام بگذارند. بههرحال انسان موجودی اجتماعی است و میخواهد که همنوعانش برای او ارزش قائل شوند. بااینحال برخی مواقع احساساتمان جریحهدار میشود، آن هم بدون اینکه طرف مقابل چنین قصدی داشته باشد. به خود گرفتن حرفهای دیگران هم در زندگی شخصی و هم در محیط کار به ما آسیب میزند.
منظور از به خود گرفتن حرفهای دیگران چیست؟
شخصیکردن مسائل و به خود گرفتن حرفهای دیگران به این معناست که همهچیز را به دل میگیرید. ممکن است موقعیت مدنظر یا حرف طرف مقابل به شما هیچ ارتباطی نداشته باشد، اما شما فکر کنید که در مظان اتهام قرار گرفتهاید. وقتی بیش از اندازه به خودتان اهمیت بدهید و در تصورات ذهنی خود زندگی کنید، نتیجه این میشود که همهچیز از جمله حرفهای دیگران را به خود میگیرید. دلیلش هم واضح است. در این حالت، تصور میکنید که همهچیز به شما مربوط میشود.
وقتی کسی تمام حرفهای دیگران را به خودش میگیرد، اغلب بدین معناست که مدام احساس میکند اطرافیان او را هدف گرفتهاند و به او حمله میکنند. در این شرایط، فرد احساس میکند که شخصیت، تواناییها، شایستگی یا دستاوردهای شخصیاش بیارزش تلقی شدهاند. درنتیجه احتمالا در برابر سایرین حالت تدافعی میگیرد.
مردم معمولا زمانی که چیزی باعث عصبیشدنشان میشود، آن را به خود میگیرند. مثلا اگر به تواناییهای خود در محل کار اطمینان نداشته باشید، بیشتر به دیگران شک میکنید. ممکن است در این شرایط انتظار داشته باشید بقیه از چیزی که شما درباره خودتان نمیپسندید بدشان بیاید. این مسئله عواقب منفی بسیاری در پی خواهد داشت. به خود گرفتن حرفهای دیگران و شخصیکردن همهچیز سبب میشود که باورهای منفی و محدودکنندهای پیدا کنید و از پیگیری اهداف و استفاده حداکثری از تواناییهای خود دست بردارید.
چرا حرفهای دیگران را به خود میگیریم؟
طبیعی است که به آنچه دیگران درباره ما میگویند اهمیت بدهیم. بااینحال این اهمیتدادن نباید مانع پیشرفت ما شود. برای اینکه بخواهیم با این مسئله مقابله کنیم، باید ابتدا دلایل آن را بدانیم. در کل افراد ممکن است حرفهای دیگران را به ۷ دلیل به خود بگیرند.
۱. تکرار حرفهای منفی برای خود
یکی از دلایل اصلی اینکه حرفهای دیگران را به خود میگیریم، تکرار حرفهای منفی برای خود یا سرزنشکردن خودمان است. افرادی که دچار این مشکلاند، مدام به خود میگویند که بهاندازه کافی خوب نیستند یا همیشه همهچیز تقصیر آنهاست. بنابراین در مواجهه با نظرات گاه نادرست، بهراحتی حرفهای منفی درباره خود را باور میکنند.
۲. سابقه تروما
کسانی که سابقه تروما در کودکی داشتهاند، بیش از همه حرفهای دیگران را به خود میگیرند. این افراد معمولا در دوران کودکی حمایت عاطفی کافی نداشتهاند و همیشه والدینشان آنها را سرزنش میکردهاند. درنتیجه در برخورد با نظرات و حرفهای دیگران ناخودآگاه تصور میکنند که شایسته تمسخر یا تحقیرشدن هستند.
۳. عزت نفس کم
افرادی که اعتمادبهنفس کمی دارند، گاهی بیش از اندازه درباره آنچه دیگران فکر میکنند نگران میشوند. آنها ممکن است بسیاری از مسائل را شخصی تلقی کنند، درحالیکه اینطور نبودهاند.
۴. اختلالات اضطرابی
آن دسته از افراد که دچار اضطراب اجتماعی هستند، بیش از همه حرفهای بقیه را به خود میگیرند. این افراد از قضاوتشدن و خجالتکشیدن از شنیدن نظرات دیگران واهمه دارند. بنابراین به این مسئله حساسترند و خود را مخاطب هر حرفی که میشنوند میدانند.
۵. کمالگرایی
افراد کمالگرا بیش از حد نگران رعایت استانداردهای غیرواقعبینانه هستند. کمالگراها اغلب معتقدند که دیگران از آنها انتظاراتی دارند که باید برآورده سازند درحالیکه ممکن است در واقعیت اینطور نباشد. برای کمالگراها تحمل اینهمه فشار و توجه به انتظارات فرضی استرس بسیاری به همراه دارد. کمالگرایی باعث میشود آنها همهچیز را به خود میگیرند، چون انتظارشان از خود زیاد است و همیشه احساس میکنند که در برآوردهکردن انتظارات غیرمنطقی خود شکست میخورند.
۶. استرس یا خستگی بحران
در شرایطی که وظایف شغلی بسیاری دارید و هنوز نتوانستهاید خود را به مهلتهای تعیینشده برای آنها برسانید، دچار استرس و خستگی بحران میشوید. این بدان معناست که شما شرایط روحی خوبی ندارید. نتیجه هم این میشود که بیشتر از مواقع عادی امکان دارد نظرات دیگران را اشتباه تفسیر کنید.
۷. حساسیت عاطفی
کسی که دچار حساسیت عاطفی است، اغلب با افکار و عواطف منفی دستوپنجه نرم میکند. این مسئله ممکن است چنان بغرنج شود که خواب و خوراک را از او بگیرد. فردی که از نظر عاطفی حساس است، مدام درگیر اضطراب میشود و خود را با دیگران مقایسه میکند. چنین فردی بهشدت از طردشدن میترسد. درنتیجه اگر حرفی بشنود، بلافاصله آن را به خود ربط میدهد و تصور میکند که دیگران همیشه در حال صحبتکردن درباره او هستند.
نشانههای اینکه حرفهای دیگران را به خود گرفتهاید
اغلب نظرات مثبت دیگران درباره خود را نادیده میگیریم و در عوض، بیشتر انرژیمان را صرف فکرکردن به دیدگاههای منفی آنها میکنیم. مثلا ممکن است از اینکه رئیستان در محل کار به شما گفته است هنوز برای انجام پروژههای بزرگتر آماده نیستید، ناراحت شده باشید. بااینحال اگر به این نظر او با دیدی متفاوت نگاه کنید، میتوانید از آن همچون انتقادی سازنده کمک بگیرید.
برای اینکه حرفهای دیگران را به خود نگیریم، باید نشانههای این طرز فکر را بشناسیم. اگر نشانههای زیر را دارید، کمی بیشتر فکر کنید؛ شاید مسائل را بیش از حد شخصی میکنید.
چطور حرفهای دیگران را به خود نگیریم؟
گاهی اوقات به خود گرفتن حرفها و انتقادات دیگران به شما کمک میکند که با عزیزانتان روابطی معنادار داشته باشید و آنها زودتر متوجه آنچه شما را آزار میدهد بشوند. در این صورت، میتوانند رفتار خود را اصلاح کنند تا شما کمتر آسیب ببینید. بااینحال این طرز فکر بیشتر مواقع درست نیست و اطرافیان ما را دچار دردسر میکند. پس بهتر است برای حل این مشکل فکری کنید.
۱. تابآوری عاطفی را تمرین کنید
اگر در روابط شخصی و محل کار عادت دارید که حرفهای دیگران را به خود بگیرید، ممکن است دچار مشکل شوید. این مسئله بهویژه در محل کار که همیشه با شخصیتهای مختلفی سروکار دارید، اهمیت بیشتری دارد.
در محل کار باید موعدهای تحویل کارها را رعایت کنید، مشتری و ارباب رجوع را راضی نگه دارید و ممکن است رئیسی داشته باشید که همیشه توقعات بسیاری دارد. طبیعی است که هرازگاهی احساساتی شوید، اما باید تابآوری عاطفی را یاد بگیرید و تمرین کنید. برای مهار احساسات خود به یاد داشته باشید که قبل از هر واکنشی، کمی فکر کنید. اگر مشکلی پیش آمده است، دوستانه برخورد کنید و زمانی را به فکرکردن درباره واکنش خود اختصاص بدهید.
۲. فراموش نکنید که سرزنشکردن خود اغلب ناشی از عصبانیت است
حرفهای دیگران را به خود گرفتن و سرزنش خود بسیار ساده اتفاق میافتد. در چنین شرایطی نهتنها دیگران به شما حمله کردهاند، بلکه بهاحتمال زیاد بابت انجام کاری که تقصیر شما نیست هم خود را سرزنش و متهم میکنید.
بسیاری از مواقع دلیل این اتفاق عصبانیت است. مردم معمولا به این دلیل دیگران را سرزنش میکنند که این کار راهحلی سریع برای فرار از احساس گناه است. در واقع اینطوری مسئولیت را از دوش خود برمیدارند. پس به یاد داشته باشید که گفتن حرفهای سرزنشآمیز اغلب ترفندی آسان و بیدردسر برای رفع عصبانیت افراد است. بنابراین لازم نیست بهمحض شنیدن چنین حرفهایی آنها را به خود بگیرید.
۳. اعتمادبهنفس خود را تقویت کنید
تقویت اعتمادبهنفس بسیاری از مواقع به شما کمک میکند. در محیط کار هم این ویژگی حرف اول را میزند. اگر به تواناییها و دستاوردهای خود اطمینان داشته باشید، دلیلی برای شخصیکردن مسائل وجود نخواهد داشت.
سندروم ایمپاستر را جدی بگیرید. نباید فراموش کنید که برای رسیدن به جایگاهی که در آن هستید سخت کار کردهاید و لیاقتش را دارید. به تواناییهای خود اعتماد کنید و همیشه به جایگاهی که دقیقا باید در آن باشید توجه کنید.
۴. دست از فرضیهسازی بردارید
۹ بار از هر ۱۰ باری که حرف دیگران را به خود گرفتهایم، به فرضیات نادرستی مربوط میشود که در ذهن خود ساختهایم. مشکل فرضیهسازی این است که ما نتیجه آن را بهراحتی باور میکنیم. ممکن است حتی سوگند یاد کنیم که فرضیه ما واقعی است درحالیکه سخت در اشتباهیم. فرضیات نادرست شما را از حرکت رو به جلو و پیشرفت بازمیدارند. پس همین حالا از این کار دست بردارید.
۵. انتقادات را به بازخوردهایی سازنده تبدیل کنید
بازخورد سازنده از انتقاد عادی قدرت بیشتری دارد. بااینحال گاهی مردم فراموش میکنند که نقدهای خود را محترمانه و سازنده بیان کنند. اگر فکر میکنید به شما انتقاد شده است، میتوانید ۲ راه را در پیش بگیرید:
مسلما راه دوم بهتر است. اینطور فکر نمیکنید؟
۶. خود را به کار دیگری مشغول کنید
اگر متوجه شدهاید که بیشتر مواقع حرفهای دیگران را به خود میگیرید، کمی به دلیل آن فکر کنید. ممکن است وقت اضافه زیادی داشته باشید. در این زمان اضافه هم احتمال فکرکردن درباره هر چیزی وجود دارد. پس سعی کنید که حواس خود را با انجامدادن وظایف شغلی گرم کنید. در این شرایط، ذهن شما برای نشخوار فکری فرصت کمتری دارد.
شما بگویید
طبیعی است که هرازگاهی حرفهای دیگران را به خود بگیرید، اما اگر این مسئله تکرار شود، ممکن است سلامت روان شما آسیب ببیند. برای شناسایی این مسئله و مقابله با آن راههای مختلفی وجود دارد که در این مقاله به آنها اشاره کردیم. اگر فکر میکنید که این موضوع همیشه آزارتان میدهد، باید کمتر به حرفهای دیگران توجه کنید و به یاد داشته باشید که واکنشهای بیش از حد ما اغلب ناشی از مسائل دیگری مثل نداشتن اعتمادبهنفس کافی است.
این مشکل معمولا با راهکارهای سادهای که معرفی کردیم، حل میشود. بااینحال اگر احساس میکنید که این مسئله زندگیتان را مختل کرده، بهتر است با روانشناسی باتجربه مشورت کنید.
منبع: چطور
«من از خودم متنفرم»؛ آیا تابهحال پیش آمده که این جمله را زیر لب زمزمه کنید؟ شاید عجیب به نظر برسد اما کم نیستند کسانی که به بیماری تنفر از خود دچارند و نهتنها از این اختلال روانی رنج میبرند، بلکه اندک فرصتهای زندگی برای آرامش و کامیابی را از دست میدهند. تنفر از خود، فرد را به چالهای عمیق از ناهنجاریها میافکند، بر آتش اضطراب و افسردگی او میدمد و هر آنچه از فرصت برای رشد و کمال پیش روی او قرار دارد، به باد میدهد.
علائم اختلال روانی تنفر از خود
نفرت از خود یا خودبیزاری اختلالی نیست که در پس لایههای روانی پنهان بماند؛ دیر یا زود نشانههای خود را آشکار و فرد مبتلا را زمینگیر میکند. ناگفته نماند که گفتوگوهای درونی یا واگویههای منفی با آنچه خودبیزاری میخوانیم، متفاوت است و هرازچندگاهی ممکن است دامنگیر افراد شود.
در ادامه به برخی از رایجترین علائم تنفر از خود و زمینههای پیدایش آن اشاره میکنیم.
۱. تفکر همه یا هیچ
فرد مبتلا به بیماری تنفر از خود، زندگی را سیاه و سفید میبیند. از نظرگاه او رخدادهای زندگی اگر عالی و بینقص نباشند، دردی را دوا نمیکنند. او میانهای با رنگ خاکستری ندارد؛ یا دلباخته و شیدای چیزی است یا آنکه از آن نفرت دارد.
۲. تمرکز روی جنبههای منفی
فرد مبتلا به خودبیزاری، حتی اگر روز خوبی را پشت سر گذرانده باشد، بازهم شادکام نمیشود و با ذرهبین بهدنبال نقصها و رخدادهای ناخوشایند هرچند ناچیز میگردد.
۳. تکیه بر دلیلتراشی احساسی بهجای استدلال عقلانی
فردی که از خود متنفر است، پایههای استدلال خود را بهجای واقعیت، در زمین احساسات گذرا بنا میکند. او نمیتواند بهسادگی از کنار یک رخداد ناخوشایند عبور کند و با دلیلتراشیهای بچگانه تلاش میکند خود را مقصر بروز رخدادهای بد بداند.
۴. تأییدطلبی
فرد مبتلا به تنفر از خود از هیچ کوششی برای جلب تأیید و موافقت دیگران فروگذار نمیکند. تمام هموغم او معطوف به این است که دیگران دربارهٔ او چه میگویند و چه میشنوند و بر مبنای آن گفتهها و شنیدهها خودش را ارزشگذاری میکند.
۵. نپذیرفتن تعریف و تحسین دیگران
اگر اطرافیان فرد مبتلا به خودبیزاری حتی بدون تعارف و رودربایستی هم از او تعریف و تمجید کنند، تحسینها را نادیده میگیرد و آن را به پای خوبی فرد تحسینکننده میگذارد.
۶. تقلا برای پذیرفتهشدن
فردی که با اختلال نفرت از خود دستبهگریبان است، وقتی در جمع قرار میگیرد، احساس میکند وصلهای ناجور است و همیشه در تقلاست که از سوی دیگران پذیرفته شود. او گمان میکند دیگران از او بدشان میآید و فکر میکند آنها از سر لطف، او را در جمع خود پذیرفتهاند.
۷. تحمل نکردن انتقادها
فرد مبتلا به خودبیزاری، تاب و توان انتقاد را ندارد و بهجای پذیرش انتقادهای احتمالی، آن حرفها را به خود میگیرد و حملهای مستقیم به شخصیت خود قلمداد میکند.
۸. حسادت
فرد متنفر از خود به دام حسادت و نفرت از دیگران میافتد و حتی حاضر است دیگران زمین بخورند تا او بتواند اندکی احساس رضایت کند.
۹. هراس از برقراری ارتباط
فرد مبتلا به خودبیزاری مدام فکر میکند ارتباطش با نزدیکترین دوستانش هم عاقبت خوشی نخواهد داشت و بهسختی حلقه آشنایان خود را گسترش میدهد.
۱۰. ترس از رؤیاپردازی
فردی که با احساس نفرت از خود روبهرو است، میانه خوبی با رؤیاپردازی ندارد. ترس از شکست سراسر وجود او را تسخیر کرده و هیچ روزنه امیدی برای دستیابی به آرزوهایش پیش چشمان خود نمیبیند.
۱۱. بدبینی
فرد مبتلا به اختلال تنفر از خود دنیا از از دریچه تنگ و تاریک بدبینی نگاه میکند. او بر این باور است که انسانهای خوشبین سادهلوحاند و بهزودی طعم تلخ واقعیتهای این دنیای نفرتانگیز را میچشند. بنابراین او نهتنها از خود بلکه از دنیای پیرامونش هم متنفر است.
۱۲. سختگیری در قبال خود
فردی که از خودبیزاری رنج میبرد، وقتی مرتکب خطایی میشود، بهسختی خودش را میبخشد. او مدام ایام گذشته زندگیاش را مرور و خود را بابت اشتباههای هرچند ناچیزش سرزنش میکند.
دلایل تنفر از خود کداماند؟
حال که با علائم بیماری تنفر از خود آشنا شدیم، بهتر است بدانیم دلایل و زمینههای اولیه پیدایش این اختلال روانی چیست. برخی از این دلایل از این قرارند.
۱. منتقد درونی بیرحم
فرد مبتلا به خودبیزاری از حضور دائمی یک منتقد ذهنی درونی بیانصاف رنج میبرد: منتقدی که همچون گرگی هار، بیهیچ رحم و مروتی، مدام بر طبل انتقاد و نکوهش فرد میکوبد و همیشه به او یادآوری میکند که «تو آنچنان که باید خوب و مطابق انتظار نیستی.»
۲. تجربههای تلخ ایام کودکی و نوجوانی
والدین سختگیر و سرزنشگر بهسادگی میتوانند از کودکی پرنشاط، موجودی عصیانگر و خودبیزار بسازند. والدینی که خود با اضطراب و خشم دستبهگریبان هستند و انتظارات غیرعقلانی از فرزند خود دارند، به منتقد ذهنی کودکان خود پروبال میدهند. فرزندان این گونه از والدین کمکم برای در امان ماندن از تیغ تیز انتقادات، گوشهگیر میشوند و ترجیح میدهند سکوت کنند تا آنکه برای یک اشتباه کوچک، گرفتار تنبیهی سخت شوند.
۳. روابط بد
علاوهبر والدین سختگیر، دوستی با انسانهای سرزنشگر هم باعث میشود صدای منتقد درونی فرد بلندتر شنیده شود. از همکار یا سرپرست خردهگیر و منتقد تا شریک عاطفی عیبجو همگی میتوانند خوددوستی فرد را سرکوب و خودبیزاری او را تقویت کنند.
۴. مواجهه با قلدری
مواجه با قلدری و رفتارهای لاتمآبانه در مدرسه، محل کار یا حتی روابط عاطفی از دیگر دلایل شکلگیری حس تنفر از خود در افراد است. قلدرها با زورگویی خاطراتی محوناشدنی از آزاردیدگی را در ذهن قربانیان خود میسازند و حتی باعث میشوند تا منتقد درونی فرد، علاوهبر انتقاد، دهان به زورگویی هم باز کند.
۵. رخدادهای ناگوار
افرادی که در زندگی خود تجارب ناخوشایند و ناگواری از مواجهه با سارقان و زورگیران دارند یا آنکه ناخواسته گرفتار دعواهای فیزیکی شدهاند، در معرض ابتلا به خودبیزاری هستند. وقتی چنین اتفاقاتی برای فردی رخ میدهند، او ممکن است از خود بپرسد: «چرا من؟ مگر چه کار ناصوابی مرتکب شدهام که سزاوار چنین عقوبتیام؟» همین جملات بهظاهر خنثی جرقههای اولیه را برای شکلگیری زمینههای حس تنفر از خود را در فرد روشن میکنند.
چگونه اختلال تنفر از خود را درمان کنیم؟
اگر به این اختلال مبتلا هستید یا آنکه میخواهید صدای منتقد درونی خود را کمتر بشنوید، میتوانید با بهکاربردن راهحلهای زیر تا حد ممکن از شر خودبیزاری خلاص شوید و به سرزمین خوددوستی و خودپسندی مثبت قدم بگذارید.
۱. صدای منتقد درون خود را خاموش کنید
وقتی مرتکب خطایی شدید و بلافاصله صدای منتقد درونی خود را شنیدید که فریاد میزند: «تو چقدر بیعرضه و دستوپاچلفتی هستی!»، بیدرنگ دهانش را بدوزید. سپس نگاهی به کار نادرست خود بکنید و ببینید که آیا آسمان به زمین آمده یا نه. با کمی تأمل درمییابید که آسمان به زمین نیامده که هیچ، آب هم در دل کسی تکان نخورده. بنابراین آنچه میتواند شما را در خاموشکردن صدای منتقد درونیتان یاری دهد، واقعبینی و پرهیز از دلیلتراشی عاطفی است.
۲. با خود مهربان باشید
بهجای انتقاد و سرزنش خود، یک بار هم که شده با خودتان مهربان باشید. اعمال و رفتار و خصیصههای مثبت خود را به یاد بیاورید و خودپسندی را تمرین کنید. چرا باید با دیگرانی که دهها برابر بیش از شما مرتکب خطا و اشتباه شدهاند، مهربان باشید اما زیر ضربههای تازیانه منتقد درونی خود جان بدهید؟
۳. با افراد مثبتاندیش وقت بگذرانید
وقتی میبینید معاشرت با فردی حال شما را بد میکند، دیگر سراغش نروید و بهجای آن همنشین افراد مثبتاندیش شوید. شاید یافتن این افراد دشوار بهنظر برسد؛ اما بخت خود را بیازمایید و از عضویت در گروههای دوستی تازه نترسید. آداب و رسوم و تعارف را کنار بگذارید و در قطع معاشرت با منفیبافها درنگ نکنید.
۴. سراغ رواندرمانگر بروید
اگر دیدید بهسادگی نمیتوانید از شر بیماری تنفر از خود خلاص شوید، بهتر است به رواندرمانگر مجرب و کاربلدی مراجعه کنید. رواندرمانگر میتواند شما را در التیام زخمهای روانی یاری دهد و الگوهای فکری سازندهتری را با شما تمرین کند.
سخن پایانی
خودبیزارها فکر میکنند در این دنیا یکه و تنها هستند و فرد دیگری به اختلال روانی تنفر از خود دچار نیست. اما واقعیت فرسنگها از این انگاره ذهنی فاصله دارد و تعداد کسانی که با این حس دستبهگریباناند، بسیار فراتر از تصورهای اولیه است. برای مبارزه با این اختلال در گام نخست باید با خود مهربان باشید و بدانید که خودخواهی مثبت یا خودپسندی، نهتنها صفت مذمومی نیست، بلکه کلید سلامت روانی است.
منبع: چطور