تفکر مثبت

ارائه ی آموزش های رایگان روزانه در حوزه تفکر مثبت نگر و پیشرفت شخصی

تفکر مثبت

ارائه ی آموزش های رایگان روزانه در حوزه تفکر مثبت نگر و پیشرفت شخصی

روانشناسی فراموشی در زندگی روزانه

فروید روانشناس معروف و روانشناسی فراموشی

حتم دارم که این مبحث یکی از جذاب ترین مباحث در میان انبوهی از مباحث روانشناسی فروید به شمار میرود: روانشناسی فراموشی

این دقیقا همان چیزی است که ما هر روزه با آن سر و کار داریم فروید این مبحث را در کنار مباحث شگفت خود در اویل قرن بیست مطرح کرد تا نامش را حتی در زندگی روزانه هم تزریق کند.

باید بگویم که روانشناسی فراموشی یا چیزی که ما امروزه تحت عنوان آسیب شناسی روانی در زندگی روزانه در کتابفروشی ها میبینیم اولین بار توسط فروید پدر علم روانکاوی مورد بررسی قرار گرفت او چیز هایی را که خود و اطرافیانش مشاهده کرده بودند را جمع آوری کرد و به یک نتیجه گیری کلی رسید: هیچ کدام از فراموشی های ما بی معنی نیست و نشان از یک درد درونی در ناخودآگاه است که از این طریق سرکوب میکنیم..


فراموشی ها بعضا با یک حس سرکوب شده ارتباط دارند


بگذارید مطلب را برایتان روشن تر کنم: قطعا برای شما پیش آمده که چیزی را گم کنید یا اسمی را در عین این که همیشه آن را به کار میبرید فراموش کنید… وقتی شعری میخوانید به جای یک کلمه که از خاطرتان رفته است چیز دیگری که مشابه با آن کلمه باشد جایگزین میکنید تا کل شعر را از فرم قافیه اش نیندازید و ….

به گمان فروید چیز هایی که در بالا مطرح شد شاید در نگاه اول ساده به نظر بیایند که تمام ما در زندگی روزانه هزاران بار با آن مواجه میشویم اما در نگاهی عمیق تر تمام این ها سعی دارند تداعی یا احساسی را در اعماق وجودمان از ما مخفی کنند..

فرض کنید خود را برای یک سخنرانی آماده کرده اید تا در جلسه هیئت مدیره دیگران را تحت تاثیر قرار دهید شما وارد اتاق میشود و می گویید: با اشتیاقی فراوان میخواهم جلسه را ختم کنم!… وقتی به حضار نگاه میکنید میفهمید که جمله کاملا بی معنی است شما وارد اتاق شده اید و باید جلسه را شروع کنید نه آن را ختم کنید. شاید پس از یک عذرخواهی ساده از حضار کار خود را ادامه دهید اما اگر یک روانکاو آنجا وجود داشته باشد کل ماجرا را میفهمد: شما تمایلی به این جلسه ندارید و هر چه زودتر در پی اتمام آن هستید..

این ساده شده مثالی بود که خود فروید در کتابش زده است.


انواع فراموشی ها


فراموشی اسامی خاص

خیلی از اوقات پیش آمده که دقیقا اسم فردی نوک زبانتان ( پدیده نوک زبانی) است اما آن را به یاد نمی آورید فروید میگوید این خیلی از اوقات به سبب یک خستگی ساده و ناشی از نارسایی مغزی و دستگاه خونی نیست بلکه ناشی از رابطه و تداعی ای است که به همراه آن اسم فراموش شده میآید و شما را یاد یک خاطره غمگین می اندازد و یا احساس بدی را در شما به وجود می آورد جالب این جاست که این احساس بد در اعماق وجود ما نسبت به آن شخص و یا آن اسم و در ناخودآگاه ما است به طوری که خودمان نمی دانیم چرا اسم به یادمان نمی آید..


فراموشی اسامی خارجی یا غیرخاص


لغزش های زبانی تمام آن چیز هایی هستند که ما به شکل ناخودآگاه در موردشان اشتباه میکنیم مثلا خیلی از اوقات برای شما پیش آمده که کلمه ای را اشتباه تلفظ میکنید و یا وقتی در حال صحبت هستید کلمه دیگری را اشتباها(البته از دید عمومی) جای یک کلمه دیگر به کار میبرید حال این میتواند به سبب تشابه این دو اسم باشد و یا نه میتواند کاملا متفاوت باشد یا حتی میتواند جا به جا شود به عنوان مثال ممکن است به راحتی دو کلمه لحاف سفید را به شکل سفید لحاف بگوییم..


یک مثال


فرض کنید شبی به یک منطقه ی خطرناک برویم و در نهایت مورد هجوم دزدان قرار بگیریم وقتی که پیش پلیس میرویم گزارش دزدی را اینگونه به آنها میگوییم که: تاریکی و تنهایی فلان ساعتم را به سرقت برده اند. با اینکه با این جملات غیر از واقعیت چیزی نگفته ایم اما با این جمله ممکن است به منزله ی کسی به حساب بیاییم که عقل درست و حسابی ندارد در حقیقت این دزدان بوده اند که مرا مورد سرقت قرار داده اند..


مکانیسم فراموشی


خب مکانیسم فراموشی دقیقا شبیه به یک همچین مثالی است فراموشی به وسیله ی خستگی  ما را از دسترسی به کلمه دزدان محروم داشته است اما مسئله اینجاست که کلمه دزدان برای ما خاطره ی سرقت آن شب را زنده میکند و حال مدام بدتر میکند ما در این مواقع مکانیسم هایی به کار میبریم که از ما را از خاطرات بد دور نگه دارند فراموشی هایی از این دست به این دلیل اتفاق می افتند

نتیجه ی جالبی که میتوان از این مثال به دست آورد این است که: هر اسمی یا هر فراموشی مختصری که برای ما نسبت به هر چیزی اتفاق میآفتد رابطه ای با یک خاطره یا تداعی منفی در درون ناخودآگاه ما دارد دقیقا همان چیزی که فروید آن را لغزش های کلامی نامید..


فراموشی وظایف و قصد هایی که باید اجرایی شوند


تصور کنید سربازی را که هر روز صبح بدون این که خودش بخواهد یادش میرود که بند کفشانش را درست ببندد این وظیفه ی اوست اما در این مورد همیشه دچار فراموشی یا همان حواس پرتی از دیدگاه عمومی میشود در نگاه اول می تواند یک فراموشی ساده باشد که برای همه اتفاق می افتد چیزی که همه ما روزانه در نمونه هایی دیگر با آن سر و کار داریم اما از دیدگاهی دیگر میتواند عدم تمایل ناخودآگاهانه او به خدمت سربازی باشد که به این شکل نشان داده میشود چیزی که مربوط به یک حس منفی درونی نسبت به سربازی است.


فراموشی یک قرار ملاقات


حتما برای شما هم اتفاق افتاده است که با کسی قرار ملاقاتی میگذارید اما براحتی آن را فراموش میکنید و مورد بازخواست از طرف مقابل قرار میگیرید چیزی که روانکاوی در این مواقع می گوید این است که شما احتمالا خاطره ای منفی یا یک تداعی منفی از طرف مقابل خود دارید که به شکل فراموشی هر قرار ملاقاتی که به او مربوط میشود خودش را نشان میدهد.


گم کردن


خب شاید این رایج ترین و همچنین ملموس ترین پدیده ی زندگی خود من باشد و قطعا شما هم در زندگی خود این تجربه را داشته اید که نمیدانید چرا اما چیزی را جایی می گذارید و تمام!… دیگر تا مدت ها آن را پیدا نمی کنید.


یک مثال


بگذارید در اینجا مثالی از خود فروید برایتان بیاورم: روزی زن فروید به او کتابی هدیه میدهد فروید صمیمانه از همسرش تشکر میکند و به او قول میدهد که کتاب را با دقت بخواند اما دقیقا از روز بعد جایی که کتاب را گذاشته بود از یاد میبرد.. پس از مدتی مادر فروید دچار بیماری خاصی میشود که نیاز به مراقبت دارد همسر فروید برای مادر شوهرش خود را اماده میکند تا با کمال احترام روزی از او پرستاری کند زمانی که حال مادر فروید رو به بهبودی میرود بی اختیار فروید کتاب همسرش را در کشوی میز تحریرش پیدا میکند!..

خب تحلیل تا حدی میتواند ساده باشد: فروید به سبب گله ای که از همسرش داشته است کتابی که او هدیه داده بوده را از یاد میبرد تا زمانی که محبت همسرش را به مادرش میبیند و کتاب در این هنگام ناگهانی پیدا میشود..


گم کردن وسایل خاص


خود من شگردی عجیب در گم کردن اتود هایم دارم به طوری که هر بار که اتودی تازه میگیرم به دو روز نمیکشد که کاملا یادم میرود آن را کجا قرار داده ام در مواقعی این چنینی برای این که علت این رفتار را بفهمید فکر خود را بر روی اتود یا هر چیزی که گم کرده اید متمرکز کنید و هر تداعی یا فکری که به ذهنتان می آید را روی کاغذ بنوسید شاید رابطه ای بین چیز هایی که روی کاغذ نوشته اید به وجود آید که خودتان هم فکرش را نمیکردید به این کار در روانکاوی تداعی آزاد گفته میشود که کاربردی شگرف در تمام مباحث روانکاوی دارد..

خب برای من اینگونه بود که به مسئله گم کردن مداوم اتود هایم فکر کردم و اولین تداعی که به ذهنم آمد اسم دوست دبستانی ام بود که نمیدانستم چرا اما اولین چیزی که در ذهنم آمد این بود آن را روی برگه ای نوشتم و تصادف جالب این بود که من حدودا یک سال بود که با این فرد به دلیل کدورتی که بینمان پیش آمده بود دیگر ارتباطی نداشتم..


اعمال نشانگر یا تصادفی


اعمال نشانگر تمام آن چیز های هستند که امروزه ما تحت عنوان عادت به آن ها مینگریم و تقریبا ناخواسته آن ها را انجام میدهیم. مثل زمانی که مدام با ریشهایمان بازی میکنیم مثل زمانی که روی میزی ضرب میگیریم آنقدر که دیگران را از این کار به ستوه می آوریم مثل زمانی که با سکه های درون جیبمان صدا در می آوریم و این کار ها را تنها زمانی متوجه اش میشویم که دیگران ما را متوجه آنها میکنند.. اینها تماما نشانگری یک قصد و تجربه ی درونی هستند که دقیقا در ناخودآگاه ما جای دارند در اعماق وجود ما که حال به صورت یک رفتار نمود پیدا کرده اند..


حلقه ازدواجتان را گم میکنید؟


اعمال نشانگر در مباحث زناشویی مباحثی اغلب جدی هستند معمولا زمانی که در ماه عسل یکی از طرفین حلقه ازدواج خود را گم بکند ما نشانه خوبی نمیدانیم شاید نشان از یک فراموشی یا عدم تمایل به طرف مقابل است و یا نه شاید هم میتواند تنها ناشی از خستگی باشد معمولا تکرار یک عمل اینچنینی میتواند هشداری به ما باشد تا ما معنای ناخودآگاهانه آن را درک کنیم..


مثال اعمال نشانگر


قطعا که مثال های فراوانی از این دست میتوانیم بیاوریم چیز هایی که روزانه با آنها سر و کار داریم در غالب موارد در روانکاوی تنها به عنوان عملی گذرا دیده نمیشود بلکه نشانه ای است تا ما را به معنایی برساند معنایی که شاید خیلی از اوقات رابطه ای عمین با مسائل عاطفی درونی فرد دارد که مدام آنها را از این طریق سرکوب میکند.

البته باید گفته شود در مبحث روانشناسی فراموشی این حوزه های زندگی روزانه همواره وجود داشته که به سبب خستگی یا نوسانات خونی یا مغزی بوده است و خب معنی خاصی را در بر نداشته است چیزی که غالب این فراموشی ها نشان داده اند به گفته فروید یک ارتباطی با مورد فراموش شده و مسائل روانی فرد بوده است.


آلزایمر به طور کلی با تمام مطالب فوق متفاوت است


همچنان باید خاطر نشان کنم که در این مقاله بیشتر از هر چیزی تاکید بر فراموشی های زندگی روزانه و اشتباهات و سهو هایی که همه ما در روزمره با آن سر و کار داریم بوده است مباحثی مانند آلزایمر و اختلالات خفیف شناختی مباحثی کاملا جداگانه هستند که به عنوان یک بیماری در نظر گرفته میشوند و قصد ما و موضوع ما در این مقاله ارتباطی با مسئله ای همچون آلزایمر ندارد.

حرف آخر این که به یادزدودگی های سطحی و فراموشی های جزئی زندگی روزانه تان و عادت ها و لغزش های کلامی و نوشتاری و خواندنی روزمره تان توجه کنید شاید که ارتباطی دارند با یک تداعی که در شما اضطرابی به وجود میآورند و شما از این طریق آنها را سرکوب میکنید..


منبع: انگار که

کودک درون چیست؟

کودک درون به مثابه یک راز

فکر میکنم همیشه هم ناگفته ها و رازها نباید مخفی بمونه و یه جاهایی لازمه که گفته بشن و بقیه بدونن.، یه رازهایی هست برای فهمیدن منتها چون کسی نمیدونه نمیره سراغ فهمیدنش! برای همینم تو این مقاله از یه رازی صحبت میشه که همه داریم و باید بشناسیمش و به دلایلی که درادامه توضیح میدم شناختنش ضروریه.

رازی که قراره ازش صحبت بشه “کودک درون” نام دارد.


آلودگی کودک درون


خیلی از آدمها با خودشان قرار گذاشتند هرگز کودک نباشند، کودکی نکنند، و آرزوهای دوران کودکیشان را دنبال نکنند.

هرگاه رشد کودک درون از حرکت بایستد،احساسات چه خشم و چه عشق سرکوب میشوند آدمی خواهیم شد که با کوله باری از ناکامی ها به دنیای بزرگسالی آلوده پا میگذاریم. آلودگی ناشی از کودک درون پر از نداشته های عاطفی است. کودکی تایید نشده ،درخود فرو رفته که اکثرمواقع به دنبال محبت است. به طورمثال اگر مرد باشد چندین شریک زندگی خواهدداشت یا اگر زن باشد هیچ “دوستت دارم” ای را رد نخواهد کرد.

این آلودگی باعث بیماری ای به اسم هم-بستگی می شود که یک نوع بیماری هویت است. مانند کسی که با از دست دادن همسرش خودکشی میکندو…

این آلودگی به افراد اجازه نمی دهدتا آنها باروشهای خلاقانه به مسیر زندگیشان ادامه دهند و دایم پیرو افراد دیگر هستندو وابستگی شدیدی به افراد دیگر دارند.

کودک درون به اندازه ای به آنچه برایش رخ میدهد حساس است که میتوان با آگاهی از اصول آن به علت بسیاری از رفتارهای آدمی پی برد.


جادو در کودکی


همانطور که میدانید دوران کودکی  دوران رویا و تخیلات شیرین است که در اوج این رویا پردازی ها اطرافیان یا والدین ممکن است با باورهای منفی ای که به کودکان میدهند آنهارا آلوده کنند این یکی از مهمترین اصل ها در روانشناسی کودکی است. ( مانند: به لولو میگم بخورتت، اگر بچه ی خوبی باشی…، آخر مامانو میکشی از بس شلوغ میکنی و…)

آلوده شدن رویاها و باورهای کودکی باعث ازدست دادن باورهای امیدوارانه و رنگ بدبینی گرفتن آنها میشود و یا یااینکه انتظارات بیش از اندازه دازند مانند: اگر پول داشتم خوشبخت می شدم، اگراین کارم درست شود سیگار را ترک میکنم و….

همین میشود که به جای تلاش کردن همه چیز را به گردن کائنات و اطرافیان میاندازیم و می خواهیم که دیگران برایمان همه کار کنند.

اگر کودک درون ما آسیب دیده باشد چشم بسته به دنبال باورها و داستان های غیرواقعی می رویم و همواره به دنبال عاقبت به خیری ناکامی هایی میشویم که هیچ کوششی برای پذیرششان و حل و جبرانشان نمیکنیم چنین افرادی در زندگی به دنبال فال ورق،قهوه ،حافظ و.. میروند تاهرحرکتشان را توجیه فراحسی کنند.


خود در کودکی


در روانشناسی کودک ،کودکی که همیشه با فعلهایی چون : نریزی، نیفتی، بپوش،بخور بشین، پاشوو… روبه رو بوده است هیچ مفهومی از “خود” به عنوان شخصی که انرژی درون ای دارد که  میتواند کارهایی را براساس خواست خود انجام دهد نخواهد داشت چون به او آموخته شده برای دوست داشتن و دوست داشته شدن باید کلیشه ای رفتار کند. ازنظراو نمیتوان از اندک لذت برد و باید کامل بود تا بتوان لذت برد، لبخند زدو همه را خشنود کرد. مانند شخصی که پدرش فوت میکند و او سالهای بعد به جای پدر به قرص های آرام بخش تکیه میکند.

کودکانی که اینگونه رشد میکنند”خود”های ویران شده ای دارند که از درک مفهوم توانستن و اراده محرومند ومسئولیت را درک نمیکنند.

چنین افرادی میگویند : نرو ..اگر بروی من میمیرم!

زیرا نمیتوانند نیازهای تکاملی خود مانند امنیت،صمیمیت،عشق و خودشکوفایی را برآورده کنند که این ناشی از تحقیرهای دوران کودکی و بایدونباید، اینکارا بکن و نکن های والدین است.

ازطرفی اندیشه و تفکر کودک خودمحوراست یعنی فکرمی کند همانطور که او میبیند و فکر میکند بقیه هم میبینند و واقعیت همان است. زمانیکه کودک طردشدگی و رهاشدن را تجربه کند به این نتیجه میرسد نیازهایش هیچوقت رفع نخواهد شد و به هیچکس اعتماد نخواهد کرد این افراد همان هایی هستند که می گویند فقط باورمن حق است و حرف و رفتار من درست است و فقط تو باید تغییر کنی!…


بازیابی خلاقیت


بازیابی حس خلاقیت رمزآلودترین دلیل برای زندگی هدفمند است.

برای درمان کودک درون باید به عقب برگشت،کارهای ناتمام را  به پایان برد و زندگی را بار دیگر زندگی کرد. بسیاری از آلودگیهای کودک درون ناشی از نیازهای برآورده نشده، اشکهای ریخته نشده و عواطف ابراز نشده اند…

برای درمان باید زندگیتان را تا مدتی به کودک درونتان بسپارید.

براساس گفته های اریک اریکسون آدمی از دوره های رشدی گوناگونی عبور میکند که هردوره بحران بخصوص خود را دارد که گذشتن ازآن انسان را پخته تر میکند و مهارتهایش را افزایش میدهد.

درمراحل رشد مسایل رفع نشده زیادی هست که باید برآورده شوند.

این افراد دچار شرم و شک اند و به دنیا و حتی خودشان بی اعتماد هستند. گاه بسیار خودشیفته اند وگاه بسیار بی توجه به خود هستند. هرگاه فردی براین باور باشد که نمی تواند خودش باشد به رنج پناه میبرد و به شدت از مکانیسمهای دفاعی ای که در مقالات قبل گفته شد استفاده میکند چنین شخصی ناکارآمد است.


بازیابی خود نوزاد


دراین دوره همه چیز نو است . چون نوزاد خودمحوراست همه چیز را از دید خودش میبیند مثلا اگر خرس عروسکی اش را بردارید گویی اصلا خرصی وجود نداشته بیخیال می شود.

به سوالات زیر پاسخ دهید:

_ آیا به خودتان برای حل مشکل اعتماد میکنید یا به شخص دیگر نیاز دارید؟

_میتوانید به دیگران اعتماد کنید؟ _ از طرد شدن میترسید؟ _به علت پایان یک عشق به فکر خودکشی افتاده اید؟ _خودرا از چشم دیگران پنهان میکنید؟ _ درروابط باج میدهید تا ترکتان نکنند؟ _ زبان نیش داری دارید؟ _ ساده و زودباورید؟


اگر تعداد پاسخهای بله شما زیاد است دراین مرحله مشکل دارید.

اگرهنگام تولد مورد تایید قرار بگیریم، پذیرایمان باشند و دوستمان بدارند به یک خودشیفتگی منطقی میرسیم که در بزرگسالی هم باقی میماند و باعث میشود خودمان را دوست بداریم

آنچه میتواند به بازیابی نوزاد درون آسیب دیده شما کمک کند به عنوان گام نخست بازشناسی است. یعنی لازم است درصورت بروز هرمشکلی به گفتگوی درونی بپرازید و بااو گفتگو کنید  اینکار سانسور های ناخوآگاه را راحتتر کنار میزند . درونتان را مورد سرزنش و تنبیه قرار ندهید ازجمله های مثبت ، اعتمادبخش و تاییدی استفاده کنید.

گام بعدی ، حس کردن احساسات است، درخودتان جستجو کنید تاحستان را معنی نمایید بسیاری ازما میخوریم بدون اینکه احساس گرسنگی کنیمو… باحس کردن احساسات به این مشکل پایان دهید.


بازیابی خود نوپا و دبستانی


ابن دوره همراه با اثبات “من هستم” است . کودک با کلافه شدن هایش ، نق زدن هایش، ورجه‌وورجه کردن هایش میخواهد اراده خود را به دیگران تحمیل کند که اگر دراین راه موفق شود به خومختاری می رسد درغیراین صورت اسیر شرم و تردید خواهد بود . بزرگسالانی که برای خرید یک شلوار ساعتها درخیابان وقت می گذرانند ، آنهایی که همیشه از موفق نشدن می ترسند، بی اراده‌اند، حتی از سفارش  یک غذا یا نواختن موسیقی میترسند جز این دسته هستند آنها انسان خوب را انسان کامل میدانند و فراموش کردند هیچکس کامل نیست و زندگی روند تکامل یافتن است.

کودک نوپای درونتان را به گذشته ببرید به آن زمان ک نیاز به امنیت و توجه و تایید داشتید و اورا باجمله‌های تاکیدی چون( اینکه کسی ازتو مراقبت کند چیز بدی نیست،، اینکه گاهی نه بگویی نشانه خواست توست، هرچه شود من با تو میمانم و…) اجازه دهید تفاوت جدید شمارا احساس کند و دوباره اعتماد و درک کند.

بعدازآن کودک به سنی میرسد که میخواهد تمرین کند خودش باشد ، دائم سوال می پرسد،خرابکاری میکند، کوشش و خطا میکند تا هویتش را بشناسد .‌سیستم اورا درک کنید وباآن راه بیایید ، سرزنشش نکنید و جلوی اورا نگیرید مانند مادری رفتار نکنید که عروسک را ازپسرش میگیرد و به زور به او ماشین و کامیون میدهد

دراین دوران در روانشناسی کودک، کودک یادمی گیرد زشتی یک آدم بخاطر ظاهر است یا باطن، می‌آموزد درقبال نوآوری تشویق خواهد شد با تنبیه.


بازیابی نوجوانی


به سوالات زیر پاسخ دهید:

_ آیا هنوز تحت نفوذ والدین هستید؟ _ به گروه یا هدفی متعهدید؟ _ آدم ناسپاسی هستید؟ _ به چیزی ایمان دارید؟ _ میدانید کی هستید؟ _ دوستان زیادی دارید؟ _ فرمانبردارید؟ _از ایده‌هایتان با دیگران حرف میزنید ؟ _ الگو یا قهرمان خاصی دارید؟

هویت یابی بحران دوره نوجوانی‌ست به گفته ی اریکسون ما به دنبال پاسخ به پرسش “من کیستم” هستیم.

شاید لازم باشد ویژگیهای نوجوانی را مرور کنیم: عشق ورزیدن، فاصله گرفتن از پدرومادر، دمدمی مزاج بودن، خودمحوری، خودشیفتگی، تجربه گرایی، کوشش و خطا و ….

آنافروید میگوید طبیعی ست اگریک نوجوان روزی از حضور والدینش منزجرباشد و روز دیگر گرم و صمیمی. آنها نه از روی نفرت بلکه ازروی استقلال طلبی باپدرومادر خود نزاع میکنند، آنها را کنار میگذارند و به اتاق دربسته و موسیقی و کامپیوتر پناه میبرند.

نوجوانان سالم سرشار از انرژی‌اند و کاوشگران خوبی برای شرایط و علائق جنسی‌شان هستند .. اگر درک درستی ازآنها نداشته باشیم آنها بی‌اعتماد، بی‌هویت ، افسرده و پرخاشگرو بیمار خواهند شد.

فهمدن این دوران و مدارا کردن باآنها باعث میشود هویت خویش را درک کنند .

مهمترین گام درهمه‌ی این مراحل بخشش است .

کسی منکر زجری که کشیده اید نیست، آسیبهارا به رسمیت میشناسیم، حتی پدرومادر را به عنوان آسیب رسان می پذیریم کسانیکه رنج رساندند چون رنجور بودند و زجرکشیده به عبارتی آنها هم کودکان درون آسیب دیده‌ای داشتند.

با بخشش می توانید خود را از دست عمیق ترین زخمها رها کنید و از والدین خود و تکرار اشنتباهاتشان جداشوید! درست است که  دیگران باعث رنج شما شدند ولی اگر آنها را نپذیرید و درصدد جبران برنیایید دراشل خودتان باعث رنج خودتان شدید.

علاوه براینها باید قواعد کهنه را برایکودک درونتان بشکنید. قواعدی چون:

حرف نباشد! = فضای امنی ایجاد کنید که اودچار شرم نشود.

فکرخوانی کردن! = مثلا : حتما میخواهد اخراجم کند که صدایم کرده و…

دروغگویی! = اگر کودک درونتان را سرزنش نکنید راستگویی را میفهمد و یادمیگیرد.

مسئولیت زیادی پذیرفتن != اگر مسئولیت زیادازحد بپذیرید غرق میشوید، خسته و آلوده و عصبی خواهید شد.

دیگران را آنگونه که میخواهی دوست بدار!= این قانون  آرامش را ازشما میگیرد و برعکس وقتی آنهارا همانطور که هستند دوست بدارید آرامش قرارگرفتن در جمع به شما داده میشود . کودک درون سالم بدون پیش‌داوری و تحمیل بادیگران برخورد میکند

و درآخر تاکید میکنم براینکه به خود گاهی اجازه کودک بودن بدهید . درحال زندگی کنید و گذشته را بپذیرید و به نیازها و احساساتتان توجه کنید ، درگیر کمال‌طلبی نباشید! فراموش نکنید که هیچکس کامل نیست و همه ی ما درحال تکامل هستیم.



منبع: انگار که

نقش پشیمانی، خودتردیدی و افسردگی در خود انتقادی


خود انتقادی، به عنوان داشتن انتظارات بالا از خود و تلاش برای موفقیت، بی اعتنایی به توسعه روابط معنی دار، شکست در رعایت استانداردها، احساسات پستی و کاهش خود ارزشی تعریف می شود. افراد خود انتقادگر، توسط احساسات بی ارزشی، پستی، انتقاد و گناه مشخص می شوند.


این افراد، درگیر یک خود ارزیابی ناگوارمی شوند و نسبت به تجارب شکست و انتقاد، آسیب پذیر هستند. آنها اقدامات خود را مساوی با شکست قلمداد کرده، فقط انتظار استانداردهای بالا و غیر قابل حصول را دارند و همین امر، به کنار کشیدن آنها از شبکه های اجتماعی می انجامد.

افراد خود انتقادگر، باورهایی منفی در مورد خود دارند که در مراحل مختلف زندگی یا در طول زمان، به گونه ای پایدار حفظ می شود. اگر چه خود انتقادی می تواند توسط عموم تجربه شود، اما می تواند شامل تفاوت هایی در شکل، شدت و پیامدهای مختلفی برای هر فرد باشد.


شخصیتهای خود انتقادگر، نگرانی های خودارزیابانه خود را بیش از حد جلوه می دهند، استانداردها و نیازهای شخصی بالایی برای بازشناسی در هزینه تعاملات بین فردی نشان می دهند.

نگرانی هایی درباره حفظ شخصیت و نیز تمایلی قوی برای حفظ حس خودارزشمندی بالا دارند.

افراد خود انتقادگر، تمایل دارند گزارش نمایند که آنها مانع از استقلال و رشد حس شایستگی در خود می شوند. این افراد، والدین خود را به عنوان افرادی محدود کننده، کنترلگرو طرد کننده توصیف می کنند.


خود انتقادی بر پایه میزان درون فکنی معیار عمل در یک پیوستار قرار می گیرد. در یک سر این پیوستار، نوعی از خود انتقادی قراردارد که بر استانداردهای بیرونی متکی بوده و در انتهای دیگر آن، نوعی از خود انتقادی وجود دارد که مستلزم استانداردهای درونی است.


خود انتقادی مقایسه ای، به عنوان دید منفی نسبت به خود به سبب مقایسه خود با دیگران تعریف شده است.

در این سطح، تمرکز برمقایسه نامناسب خود با دیگرانی است که برتر، متخاصم و منتقد به نظر می رسند و در نهایت به نارضایتی و ناراحتی از رویارویی وارزیابی شدن توسط دیگران می انجامد.

خود انتقادی درونی شده، به عنوان دید منفی نسبت به خود به سبب مقایسه خود با استانداردهای شخصی و درونی تعریف شده است. از آنجا که این استانداردها بسیار قوی هستند، تحقق آنها غیرممکن است؛ ولی این عدم تحقق از دید فرد خود انتقادگر، ضعف و نقص به شمار می آید.

مجازاتی که فرد به سبب نرسیدن به این استانداردها برای خود در نظر میگیرد، بسیارنامعقول است.



منبع: دکتر لام