انجام یک عذرخواهی صحیح می تواند هر رابطه ای را ترمیم کند، در حالی که انجام ندادن آن باعث بروز خشم در فرد است. خبر خوب این است که هر چه بیشتر عذرخواهی کنید، انجام دادن آن برای شما راحت تر می شود و می توانید این کار را به فرد مقابل خود نیز آموزش دهید.
منبع: سیمیاروم
لایکها، نظرات و پستهایی که در شبکههای اجتماعی به اشتراک میگذاریم، ممکن است بیاهمیت به نظر برسند، اما مهم هستند. آنها عناصری را تحریک میکنند که از ما انسان میسازند، یعنی اعتیادها، خواستهها، اضطرابها و شادیهای ما. در این مطلب میخواهیم روانشناسی شبکه های اجتماعی را بررسی کنیم. رسانههای اجتماعی با سلامت روان ما در ارتباط هستند.
بیولوژی شبکههای اجتماعی: دوپامین و اکسیتوسین
شبکه اعتیاد به شبکههای اجتماعی یک چیز خیالی نیست، بلکه به لطف دو ماده شیمیایی که مغز ما تولید میکند، کاملاً واقعی هستند: دوپامین و اکسیتوسین.
دوپامین
دانشمندان قبلاً فکر میکردند دوپامین یک ماده شیمیایی لذتبخش در مغز است، اما اکنون میدانیم که آنچه در واقع ایجاد میکند، نیاز است. دوپامین باعث میشود که بخواهیم، طلب کنیم و در جستجو آن چیز برآییم. ترشح این ماده با غیرقابل پیشبینی بودن، با تکههای کوچک اطلاعات و نشانههای پاداش تحریک میشود، که اینها همه از ویژگیهای اصلی شبکههای اجتماعی هستند. شبکه دوپامین به قدری قوی است که مطالعات نشان دادهاند مقاومت در برابر پست گذاشتن برای افراد سختتر از ترک سیگار و الکل است.
اکسیتوسین
۱۰ دقیقه پس از پست گذاشتن یا فعالیت در شبکههای اجتماعی، سطح اکسیتوسین تا ۱۳ درصد افزایش مییابد. این مقدار هورمون در خون افراد در روز عروسی آنها یافت میشود. تمام مزایای اکسیتوسین، یعنی کاهش سطح استرس، احساس عشق، اعتماد، همدلی، سخاوت، با شبکههای اجتماعی نیز همراه است.
بنابراین، به خاطر دوپامین و اکسیتوسین، فعالیت در شبکههای اجتماعی نه تنها با احساسات بسیار خوبی همراه است، بلکه ترک آن نیز واقعاً سخت میشود.
فعالیت در شبکههای اجتماعی: چرا پست میگذاریم، به اشتراک میگذاریم، لایک میکنیم و نظر میدهیم؟
در این قسمت از بررسی روانشناسی شبکه های اجتماعی میخواهیم علل روانشناختی فعالیتهای رایج در شبکههای اجتماعی را مرور میکنیم.
چرا در شبکههای اجتماعی پست میگذاریم؟
این که دوست داریم درباره خودمان صحبت کنیم، امر جدیدی نیست. انسانها حدود ۳۰ تا ۴۰ درصد از کل گفتار را به صحبت در مورد خودشان اختصاص میدهند. اما در فضای آنلاین این رقم به حدود ۸۰ درصد از پستهای به اشتراک گذاشته شده میرسد که جهش بزرگی است!
چرا؟ صحبت کردن چهره به چهره به توان عاطفی و روانی بیشتری نیاز دارد. زمانی برای فکر کردن به آنچه میگوییم، سرنخهای صورت و زبان بدن نداریم. در حالی که در فضای آنلاین وقت فکر کردن و اصلاح نوشته را داریم. این همه چیزی است که روانشناسان آن را خودبیانگری میخوانند: نمایش خویشتن به شکلی که میخواهیم دیگران ما را ببینند. احساس خودبیانگری در شبکههای اجتماعی به حدی است که تحقیقات روی روانشناسی شبکه های اجتماعی نشان میدهد افراد از مشاهده پروفایل خود احساس عزت نفس بالایی میکنند.
چرا در شبکههای اجتماعی پست به اشتراک میگذاریم؟
اگر ما اینقدر دوست داریم در مورد خودمان صحبت کنیم، چه چیزی باعث میشود چیزی از دیگران را نیز به اشتراک بگذاریم؟ انتقال اطلاعات انگیزه مهمی است که در انسان نهفته است. فقط فکر به اشتراکگذاری، حتی قبل از اجرای فکر، مراکز پاداش مغز ما را فعال میکند.
خودنمایی، تقویت روابط
اولین علت به اشتراکگذاری مطالب، به تصویر خودمان برمی گردد: ۶۸ درصد از مردم میگویند که مطالب مختلف را به اشتراک میگذارند تا دیگران درک بهتری از این داشته باشند که آنها چه کسی هستند و به چه چیزی اهمیت میدهند.
اما بزرگترین دلیلی که ما به اشتراک میگذاریم مربوط به افراد دیگر است: ۷۸ درصد از مردم میگویند که محتواهای مختلف را به اشتراک میگذارند زیرا به آنها کمک میکند تا با مردم ارتباط برقرار کنند.
آزمایشها روی روانشناسی شبکه های اجتماعی نشان دادهاند که بهترین پیشبینیکنندههای ایدههای مسری در مغز با بخشهایی مرتبط است که بر افکار ما در مورد دیگران تمرکز میکنند. این بدان معناست که محتوای طراحی شده برای شبکههای اجتماعی لازم نیست برای یک گروه بزرگ جذاب باشد، فقط باید برای یک شخص خاص جذاب باشد.
اعتبار اجتماعی
و هنگامی که نوع مناسبی از محتوا را به اشتراک میگذاریم، اعتبار اجتماعی به دست میآوریم، به عبارتی سهام ما افزایش مییابد. ۶۲ درصد از مردم میگویند وقتی دیگران نسبت به آنچه در شبکههای اجتماعی پست میکنند واکنش مثبت نشان میدهند، احساس بهتری نسبت به خود دارند.
چرا در شبکههای اجتماعی لایک میکنیم؟
فیس بوک، با بیش از ۲ میلیارد کاربر فعال ماهانه، نمونهای عالی از پلتفرمی است که مردم در آن علاقه به لایک کردن دارند. در واقع، از زمانی که فیس بوک دکمه «لایک» را طراحی کرد، بیش از ۱.۱۳ تریلیون بار از آن استفاده شده است که این تعداد روز به روز در حال افزایش است. دلیل لایک کردن تمایل به حفظ کردن روابط است. وقتی پستهای یکدیگر را دوست میداریم و لایک میکنیم، به رابطه ارزش میبخشیم و این صمیمیت را تقویت میکنیم.
همچنین، تحقیق روی روانشناسی شبکه های اجتماعی نشان میدهد لایک کردن یک اثر متقابل ایجاد میکند، به عبارتی خود را موظف میدانیم افرادی را لایک کنیم که قبلا ما را لایک کردهاند. در اینستاگرام نیز شاهد رفتار متقابل هستیم. تگ شدن یا دریافت دایرکت باعث میشود فرد احساس کند که باید پاسخ دهد یا رفتار متقابلی انجام دهد.
چرا کامنت میگذاریم؟
اکثر بازاریابان معتقدند گفتگو با مشتریان بسیار مهم است و این تعامل باعث حمایت طولانی مدت میشود. اما عجیب است که مشتریان این طور حس نمیکنند. یک نظرسنجی از بیش از ۷۰۰۰ مصرف کننده نشان داد که تنها ۲۳٪ گفتند که با یک برند رابطه دارند. از بین افرادی که این کار را انجام دادند، تنها ۱۳ درصد افراد از تعاملات مکرر با برند به عنوان دلیلی برای داشتن رابطه نام بردند. مصرف کنندگان میگویند ارزشهای مشترک محرک بسیار بزرگتری برای کامنت گذاشتن و برقراری رابطه با یک برند است.
کامنت گذاشتن بسیار قدرتمند است. ۸۵ درصد از افراد معتقدند که خواندن پاسخهای دیگران در مورد یک موضوع به درک و پردازش اطلاعات و رویدادها کمک میکند. این بدان معناست که کامنتها در واقع این قدرت را دارند که نظر ما را تغییر دهند.
پدیدههای شبکههای اجتماعی: سلفی، ایموجی و نوستالژی
تا اینجا ما فقط به چیزهای جالب و منحصر به فرد سطحی را در مورد شبکههای اجتماعی بررسی کردهایم. حالا میخواهیم مسئله را کمی عمیقتر بررسی کنیم.
جنون سلفی
از لحاظ تاریخی، پرتره به منظور ثبت وضعیت و کنترل نحوه درک دیگران از تصویر ما خلق شدند. اما سلفی امروزه به ما کمک میکند که خودمان را درک کنیم. «خود شیشهای» یک مفهوم روانشناختی است که میگوید ما هرگز نمیتوانیم خودمان را بهطور واقعی ببینیم، بلکه به بازتاب خود از دیگران نیاز داریم تا بفهمیم چه کسی هستیم.
روانشناسی شبکه های اجتماعی عنوان میکند عکسهای سلفی از این نظر اهمیت دارند که توجه را بیشتر از هر چیزی به صورت جلب میکنند. عکس پروفایل اولین جایی است که توجهات در فیس بوک و سایر شبکههای اجتماعی به آن جلب میشود.
در اینستاگرام، احتمال دریافت لایک برای تصاویر حاوی چهره انسان ۳۸ درصد بیشتر است و ۳۲ درصد بیشتر احتمال دارد که کامنت دریافت کند. مشاهده چهرهها میتواند احساس همدلی در ما ایجاد کند. در یک آزمایش مشخص شد که وجود تصویر بیمار در پرونده پزشکی او باعث میشود پزشک تعهد بیشتری نسبت به درمان او داشته باشد.
قدرت ایموجی در شبکههای اجتماعی
بسیاری از ما از آن آگاه نیستیم، اما در مکالمه چهره به چهره از حالتهای صورت یکدیگر تقلید میکنیم. این حالت سرایت عاطفی خوانده میشود و بخش بزرگی از نحوه ایجاد ارتباط بین انسان هاست. به صورت آنلاین، این عنصر حیاتی همدلی را با استفاده از شکلکها و ایموجیها بازسازی میکنیم، به طوری که روزانه ۱۰ میلیارد ایموجی در سراسر جهان ارسال میشود.
نوستالژی شبکههای اجتماعی
گاهی اوقات شبکههای اجتماعی، و زندگی، آنقدر سریع پیش میروند که میخواهیم سرعت همه چیز کم شود. اینجاست که نوستالژی وارد میشود و این اشتیاق به گذشته میتواند یک استراتژی شگفتانگیز برای بازاریابی در شبکههای اجتماعی مدرن باشد. نوستالژی در همه فرهنگها جهانی است و به ما احساس پیوند اجتماعی، احساس دوست داشته شدن و محافظت میدهد. این احساس باعث میشود در مورد پول متفاوت فکر کنیم. روانشناسی شبکه های اجتماعی نشان میدهد وقتی از مردم خواسته میشود به گذشته فکر کنند، به احتمال بیشتری به دیگران پول میدهند و حاضرند برای محصولات پول بیشتری بپردازند.
این روزها نوستالژی سرعت بیشتری پیدا کرده و اشتهای بیشتری برای آن وجود دارد. بنابراین، برای ایجاد نوستالژی در بازاریابی لازم نیست به تاریخ صد ساله رجوع کنیم. همه آنچه نیاز داریم یک دوره زمانی است که بازار هدف نسبت به آن احساس نوستالژی کند. مثلا برای جلب مشارکت بازار هدف کافی است اشارهای به یک مقطع زمانی محبوب (مثلا کتابها و محصولات دوره دبستان آنان) یا یک آیتم پرفروش قدیمی در دوره کودکی افراد داشته باشیم.
ایموجی شبکههای اجتماعی: جنبههای تاریک و روشن
اگر بخواهیم در مورد روانشناسی شبکه های اجتماعی صحبت کنیم، نمیتوانیم مطالعات مربوط به اثرات منفی آن را نادیده بگیریم. برخی میگویند که شبکههای اجتماعی ما را تنهاتر، منزویتر و افسردهتر میکنند. و علم این مسئله را تایید میکند. مثلا در مورد مسئله مقایسه اجتماعی، همه ما تمایل داریم ارزش خود را در مقایسه خودمان با دیگران ارزیابی کنیم. این مسئله میتواند منجر به احساس ناامنی شود، چراکه دائماً خودمان را با جریان زندگی دیگران مانند تولد نوزادان جدید، نامزدی ها، کسب مشاغل جدید مقایسه میکنیم. حسادت در اینستاگرام بیداد میکند و فشار روانی زیادی به فرد وارد میکند.
از سوی دیگر، شبکههای اجتماعی میتوانند ما را متحد کنند. اگر تا به حال در مورد یک فقدان در زندگی یا یک چالش شخصی چیزی در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشته باشید، احتمالاً با حمایتی از سوی دوستان و اطرافیان روبه رو شدهاید که انتظار آن را نداشتهاید.
گذراندن وقت در شبکههای اجتماعی با همدلی مجازی مرتبط است که این احساس به دنیای واقعی نیز منتقل میشود. پس شبکههای اجتماعی میتوانند ناامنیهای ما را در خود جذب کنند و مزایایی داشته باشد: دیدن آن در خود، تشخیص آن در دیگران، انتقال آن. به ما این امکان را میدهد که کمی صمیمیتر، کمی همدلتر، و به کسی که واقعاً میخواهیم باشیم نزدیکتر باشیم.
منبع: سیمیاروم
مردم عاشق پول هستند. ما به طور میانگین چیزی در حدود ۹۰ هزار ساعت از عمر خود را صرف پول در آوردن و بقیه عمر خود را صرف خرج کردن آن می کنیم. تقریبا هر چیزی به پول نیاز دارد، از اجاره خانه، غذا، سفر و خرید کفش هایی که چشمتان را گرفته است. شکی در مورد اهمیت پول در سلامت روان وجود ندارد. این یکی از موضوعاتی است که زوجین بر سر آن دعوا می کنند و یکی از فاکتورهای اصلی طلاق است. رایج ترین دلیل عوض کردن شغل است و مهمترین فاکتوری است که در انتخاب شغل نهایی تاثیر دارد.
با وجود همه این گفته ها جالب است که بیشتر افراد عنوان می کنند که به این گفته باور دارند که «پول خوشبختی نمی آورد»، یا حداقل برای تحقیقات آماری این طور بیان می کنند.
خب پس آخر کدام درست است، آیا پول در سلامت روان ما نقش دارد یا خیر؟ بر اساس تحقیقات هر دو، درست است.
آیا هر چه پول بیشتری داشته باشیم، خوشحال تر خواهیم بود؟
تحقیقات زیادی نشان می دهد که پول در واقع می تواند خوشبختی را بخرد. برای مثال در تحقیق منتشر شده در ژورنال nature، محققان داده های مربوط به درآمد و رفاه را از 1.7 میلیون نفر در سراسر جهان بررسی کرده اند. محققان به این نتیجه رسیدند که هر چه سطح درآمد بیشتر باشد، فرد خوشحال تر بوده است.
اما این امر تا حدی درست است. در همان تحقیق، سطح سلامت عاطفی فرد در میزان درآمد خاصی ثابت می ماند و دیگر رشد نمی کند. در واقع زمانی که درآمد به سطح مشخصی می رسد افراد به نهایت رضایت خود رسیده و پول بیشتر دیگر مایه خوشحالی آنها نیست. هر چند این سطح درآمد در هر کشور متفاوت است، اما همیشه سطحی وجود دارد که بالاتر از آن دیگر موجب خوشحالی نیست.
نتیجه این تحقیق نباید به معنی عدم اهمیت پول در سلامت روان تفسیر شود. افراد زیادی در جهان وجود دارند که پول کافی برای زندگی روزمره ندارند. پول به ما امکان فراهم کردن سقفی بالای سر، دسترسی به آموزش، تامین امنیت خانواده، مراقبت های بهداشتی و لذت بردن از اوقات فراغت را می دهد.
اما هیچ یک از اینها نیاز به حرص برای رسیدن به چند میلیون دلار پول ندارد. به شرط آنکه آنقدر خوشبخت باشیم که پول کافی برای غذا، سلامت، امنیت و تفریح را داشته باشیم، تلاش برای رسیدن به پول بیشتر با کاهش سطح سلامت روان و رضایت از زندگی همراه است، به ویژه اگر حرص برای پول بیشتر به معنی استرس شغلی و ساعت کار زیاد باشد.
البته این قانون استثنائاتی هم دارد. مواردی وجود دارد که درآوردن پول بیشتر باعث شادی بیشتر می شود، یعنی زمانی که از پول برای خرید یک تجربه تازه یا سود رساندن به دیگران استفاده شود. استفاده از پول بدین صورت باعث خرید خاطرات ماندگار می شود. همه ما موافق هستیم که شادترین خاطرات ما در کنار خانواده و دوستان، در حال سفر یا غذا خوردن گذشته است. این شادی از خود پول نشات نمی گیرد، بلکه از تجربه ای ناشی می شود که دسترسی به آن را برای ما ممکن ساخته است. خوشبختانه، بسیاری از تجارب مثبت به پول زیادی نیاز ندارند و آنها هم ما را شاد می کنند.
بنابراین، جمع کردن کوهی از پول کلید رسیدن خوشحالی نیست و اهمیت پول در سلامت روان به مقدار آن محدود نمی شود.
شاید مهمترین نتیجه این تحقیقات آن باشد که به وضوح اهمیت پول در سلامت روان ما ثابت شده است، اما همه چیز حول محور آن نمی گردد.
تا زمانی که پول کافی برای زنده ماندن و احساس راحتی داشته باشیم، شادی با کسب تجارب معنی دار و ارتباط با دیگر انسان ها به دست می آید نه با پر کردن حساب بانکی خود. اگر به جمع کردن پول علاقه ای وسواس گونه دارید، و پول زیادی را صرف خرید وسایل منزل یا چیزهای لوکس می کنید، لزوما به شادی نخواهید رسید. این خرج کردن پول در زندگی برای اموری مانند سفر یا تماشای تئاتر یا خرج کردن پول برای دیگران است که به شادی واقعی ختم می شود.
به علاوه، این سخن معروف را فراموش نکنید، که هر چقدر هم پول داشته باشید نمی توانید آن را با خود به گور ببرید.
اهمیت پول در سلامت روان چقدر است و آیا بی پولی سلامت روان ما را به خطر می اندازد؟
نتیجه تحقیقات مشابه نشان می دهد که پیوند آشکاری بین تراز مالی و سلامت روان وجود دارد. آمارها نشان می دهد که مشکلات مالی و بدهی می توانند باعث ابتلا به مشکلات سلامت روان می شود. افسردگی، اختلالات اضطرابی و اختلالات روانپریشی از شایع ترین مشکلاتی است که بیماران به آن دچار می شوند.
احتمال خودکشی یا حداقل داشتن افکار خودکشی در افرادی که دچار مشکلات مالی هستند بیشتر است.
اینکه کدامیک از آنها به دیگری ختم می شود مشخص نیست. در برخی از افراد نگرانی در مورد مشکلات مالی به افزایش استرس و دیگر مشکلات روانی ختم می شود. و مواردی نیز وجود دارد که ابتلا به مشکلات سلامت روان باعث ناتوانی در مدیریت امور مالی می گردد.
در وضعیت اقتصادی فعلی کشور، مراقبت از سلامت روان برای حفظ و مدیریت وضعیت مالی اهمیت زیادی دارد. اگر دچار مشکل مالی باشید، سلامت روان شما تحت تاثیر قرار می گیرد و در عین حال، اگر دچار مشکل روانی باشید نمی توانید راهی برای حل مشکلات مالی خود پیدا کنید.
در این شرایط، توصیه می کنیم هر دو مشکل را به طور همزمان حل کنید. با مراجعه به یک مشاور یا روانشناس تلاش کنید کنترل روان خود را به دست بگیرید و از اضطراب خود بکاهید و در عین حال با مدیریت مالی بهتر و زیر نظر داشتن حساب بانکی، درآمد و مخارج، از مشکلات مالی خود بکاهید.
اهمیت پول در سلامت روان و ازدواج:
دعواهای زیادی در بین زوجین بر سر پول شروع می شود. در واقع یکی از مهمترین فاکتورهای داشتن یک زندگی خوب، رفاه و امنیت مالی زوج است. با این حال، داشتن پول هم تضمین کننده دوام ازدواج نیست. نحوه کسب این پول و خرج کردن آن در زندگی نیز نقش زیادی در زندگی مشترک شما دارد. اگر برای کار کردن و کسب درآمد بیشتر به جملاتی مانند «سرم شلوغه، وقت ندارم، خودت انجام بده، من برای شما این همه کار می کنم» رو بیاورید، در همسر و فرزندان خود احساس تحقیر و تقصیر به وجود می آورید. این نوع جملات و طرز برخورد باعث می شود که رابطه عاطفی بین شما و همسرتان سرد شود و شاید حتی باعث از هم پاشیدگی خانواده شود.
به یاد داشته باشید که دلیل تمام تلاش های شما خانواده و ایجاد رفاه برای آنهاست. پس اگر برای آنها وقتی نگذارید یا با حرف های خود در مورد کار و پول خرج کردن آنها را آزرده کنید، خانواده ای هم نخواهد بود که برای آنها کار کنید. خانواده شما علاوه بر مسائل مالی به حضور و محبت شما نیز نیاز دارند. سردی روابط خانوادگی، سرخوردگی کودکان، احساس غم و دلزدگی در خانواده باعث می شود که پس از مدتی شما هم احساس تنهایی و افسردگی کنید. تمامی این مسائل می توانند در عین پولدار بودن به سلامت روان شما آسیب بزنند.
اگر برعکس پولدار نیستید، صبور باشید و به تلاش خود ادامه دهید. اجازه ندهید که اهمیت پول در سلامت روان بیش از اندازه برایتان بزرگ شود و نگرانی برای مسائل مالی رابطه شما و همسرتان را تحت تاثیر قرار دهد. برای رسیدن به پول بیشتر باید هر دو یک برنامه مالی داشته باشید و به آن پایبند باشید. شاید لازم باشد هر دو با هم برای رفع مشکلات مالی تلاش کنید. پول بزرگترین مشکل شما نیست. شما هنوز هم می توانید چیزهای خوب زیادی در زندگی خود داشته باشید که به پول چندانی نیاز ندارند. لبخند زدن و محبت کردن خرجی ندارد. اگر قرار باشد برای رفع مشکلات مالی خود به سلامت روان خود آسیب بزنید، شاید بهتر باشد به همین زندگی فقیرانه قناعت کنید. بهتر است تلاش کنید پول کافی و آرامش و سلامت روان را هر دو در کنار هم داشته باشید.
منبع: سیمیاروم
همه نوزادان گریه میکنند و کودکان نوپا عصبانی میشوند، اما از سنی به بعد والدین انتظار دارند فرزندشان بتواند بدون اغراقهای حماسی احساساتش را کنترل و مدیریت کند. برای کسب مهارت تنظیم هیجانی، آموزش مدیریت احساسات به کودکان ضروری است.
یادگیری تنظیم احساسات فرآیند پیچیدهای است. پاملا کول، دکترا، روانشناس دانشگاه ایالتی پن و متخصص در تنظیم هیجان دوران کودکی، میگوید: «تنظیم احساسات به مهارتهای بسیاری از جمله توجه، برنامه ریزی، رشد شناختی و زبان نیاز دارد.»
روانشناسان بر این باورند که کودکان این مهارتها را در در زمانهای متفاوتی کسب میکنند. توانایی آنها در مدیریت احساسات منفی به ژنتیک، خلق و خوی طبیعی آنها، محیطی که در آن رشد میکنند و عوامل بیرونی مانند میزان خستگی یا گرسنگی بستگی دارد. اما والدین، معلمان و سایر مراقبان نیز نقش مهمی در آموزش مدیریت احساسات به کودکان دارند.
کودکانی که میتوانند احساساتشان را به خوبی مدیریت کنند، به موفقیت بیشتری در مدرسه دست مییابند و بهتر با دیگران کنار میآیند. در ادامه راهبردهای آزمایش شده علمی را معرفی میکنیم تا با کمک آنها بتوانید این مهارت مهم را به فرزندتان بیاموزید.
راهکارهای آموزش مدیریت احساسات:
شروع زودهنگام
جان لاچمن، روانشناس دانشگاه آلاباما که در مورد جلوگیری از پرخاشگری در کودکان مطالعه میکند، اظهار داشت: نوزادانی که سریع واکنش نشان میدهند و به سختی آرام میشوند، زمانی که بزرگتر میشوند، بیشتر از سایرین در مدیریت احساساتشان دچار مشکل میشوند. اما آموزش مدیریت احساسات به کودکان باید در همه خانوادهها صورت بگیرد. والدین میتوانند در زمان نوزادی فرزندشان درباره هیجانات مختلف صحبت کنند یا وقتی کاراکترهای یک کتاب یا فیلم احساس ناراحتی، خوشحالی، خشم، یا نگرانی دارند، برای کودک توضیح دهند.
برقراری ارتباط
مطالعات نشان میدهد که کودکانی که رابطهای امن و قابل اعتماد با والدین یا مراقبان خود دارند، نسبت به کودکانی که نیازهایشان برآورده نمیشود، تنظیم هیجانی بهتری دارند. وجود ثبات و آرامش باعث ایجاد دلبستگی ایمن با کودک میشوند.
صحبت کردن و آموزش
به فرزندانتان بیاموزید که احساساتشان را بشناسند و آنها را نام ببرند. با این حال، نیازی نیست وقتی ناراحت هستند، با آنها در این مورد حرف بزنید. بهتر است مکالمه در مورد هیجانات زمانی انجام گیرد که اوضاع آرام است و فرصتی برای حرف زدن در مورد احساسات و استراتژی مدیریت آنها وجود دارد. مسلماً کودک نمیتواند همه چیز را در مورد تنظیم هیجانی در یک مکالمه یاد بگیرد، اما این فرصت خوبی برای زمینه چینی است.
الگوی رفتار خوب
آلن کازدین، دکترای روانشناسی دانشگاه ییل و مدیر مرکز والدین ییل که بر روی استراتژیهای فرزندپروری برای کاهش مشکلات رفتاری مطالعه میکند، میگوید: «تحقیقات نشان میدهد که کودکان با الگوبرداری از کاری که والدینشان انجام میدهند، نه حرفهای آنان، رفتار میکنند.
آرام بودن
به ویژه وقتی کودک بدقلق میشود، الگو بودن برای رفتار خوب و آموزش مدیریت احساسات به کودکان دشوارتر از چیزی است که به نظر میرسد. اگر نزدیک است که خونسردی خود را از دست بدهید، قبل از رسیدگی به وضعیت، یک دقیقه نفس عمیق بکشید و آرام شوید. به اتاق دیگری بروید و زمانی که آرامتر شدید برگردید. با این کار از موقعیت اجتناب نمیکنید، اما میتوانید مانع بروز یک واکنش تکانشی شوید.
برنامه ریزی برای گزینهها
هنگامی که کودک آرام است، در مورد روشهای مدیریت موقعیتهای دشوار با او صحبت کنید. تصور کنید همکلاسیاش را به خاطر برداشتن اسباب بازی که میخواست با آن بازی کند، هل داده است. وقتی اوضاع آرام است، در مورد انتخابهای مختلفی که دفعه بعد میتواند انجام دهد با او صحبت کنید: میتواند به معلم بگوید، از همکلاسی اش بخواهد که نوبتی بازی کنند، یا چیز دیگری برای بازی کردن پیدا کند. این فرآیند میتواند به فرزندتان کمک کند که مهارتهای حل مسئله را در خودش توسعه دهد.
بازی عملی برای تنظیم هیجانی
وقتی در مورد گزینههای احتمالی صحبت کردید، زمان تمرین فرا رسیده است. کودکان نقش بازی کردن را دوست دارند. به نوبت وانمود کنید که فرزندتان و همکلاسی او هستید. با تمرین، بچهها میتوانند از این مهارتهای جدید در دنیای واقعی استفاده کنند.
تنبیه کمتر، تحسین بیشتر
موارد زیادی وجود دارد که والدین وسوسه میشوند از تنبیه برای جلوگیری از تکرار رفتار بد استفاده کنند. اما تنبیه باعث تشدید رفتار بد میشود. جان لاچمن معتقد است: «وقتی سبک فرزندپروری خشن است، کودکانی که در مدیریت احساسات خود مشکل دارند، معمولاً با پرخاشگری بیشتری واکنش نشان میدهند.» تحقیق نشان میدهد که به ازای هر مرتبه سرزنش و توبیخ کودک، باید چهار یا پنج تعامل مثبت داشته باشید. به عبارت دیگر، مراقبان باید زمان زیادی را صرف تمرکز بر توجه مثبت، تمجید و پاداش برای رفتار خوب کنند. کازدین به والدین توصیه میکند برای آموزش مدیریت احساسات به کودکان و تغییر رفتارهایی که میخواهند اصلاح کنند، به «تضادهای مثبت» فکر کنند. اگر کودک همیشه هنگام ترک زمین بازی گریه میکند، او را به خاطر قشقرقهایش تنبیه نکنید. در عوض، وقتی بدون عصبانیت و گریه از پارک بیرون میرود، او را تمجید کنید و حتی جایزه کوچکی به او بدهید. این روانشناس میگوید «به جای تنبیه کودک به خاطر رفتار بد، رفتاری را تشویق کنید که دوست دارید شاهد آن باشید.
تیم بودن
برای آموزش مدیریت احساسات به کودکان نیاز به ثبات است. لاچمن در این باره میگوید: «برای والدین، پدربزرگها و مادربزرگها، معلمان و سایر مراقبان بسیار مهم است که با یکدیگر برای رسیدگی به مشکلات خودتنظیمی کودک همکاری کنند. به گفتگو بنشینید و رویکردی هماهنگ برای مدیریت رفتارهای کودک داشته باشند.»
بررسی انتظارات
به خصوص زمانی که فرزندتان واقعاً ترسیده است یا استرس دارد، انتظار نداشته باشید کاملاً عالی رفتار کند. در چنین موقعیتهایی (برای مثال، واکسیناسیون یا رفتن به مدرسه برای اولین بار) کودک ممکن است نتواند مانند سایر موقعیتهای ساده تر از مهارتهای خودتنظیمی استفاده کند. لاچمن معتقد است: «در موقعیت بسیار استرسزا، کودکان به حمایت بیشتری از سوی بزرگسالان نیاز دارند.»
داشتن دیدگاه بلندمدت
بیشتر کودکان تا زمانی که به سطح مدرسه ابتدایی برسند، میتوانند احساسات شدیدشان را مدیریت کنند. اما این بدان معنا نیست که رشد عاطفی آنها به پایان رسیده است. کارکردهای اجرایی یعنی مهارتهایی مانند برنامه ریزی، سازماندهی، حل مسئله و کنترل انگیزهها تا بزرگسالی کماکان رشد میکنند. وقتی از رفتار فرزندتان احساس ناامیدی میکنید، به یاد داشته باشید که تنظیم هیجانی و آموزش احساسات به کودکان زمان میبرد.
منبع: سیمیاروم
چه چیزی باعث میشود از ته دل بخندیم؟ آخرین باری که از شدت خنده اشک از چشمهایمان جاری شد، چه زمانی بود؟ خواه خنده به حرفهای یک نفر باشد یا بلند خندیدن در یک نمایش کمدی، شوخ طبعی و خنده برایمان خوب است. مطالعات پزشکی متعدد بر سر این نکته توافق دارند که خنده، درمانی طبیعی برای سلامت روان و آخرین داروی تسکین دهنده استرس است.
هر کسی به چیزی میخندد. یک نفر با دوستانش حتی به ترکهای دیوار هم میخندد، فرد دیگری سختگیرتر است و موقعیتهای نادری از نظر او خندهدار هستند. در دهههای اخیر، روانشناسان و دیگر محققان سبکهای مختلف شوخ طبعی را ارزیابی کردهاند. بخشی از این تحقیقات به این میپردازند که سلیقه هر کس در مورد موقعیتهای خندهدار چه چیزی را در مورد وی و حتی سلامت روان او نشان میدهد.
سبک شوخ طبعی و سلامت روان:
از ایام قدیم، در کتب مقدس، خنده به عنوان دارو تجویز شده است. زیگموند فروید، در کتاب لطیفه و ارتباطش با ناخودآگاه، به این نکته اشاره دارد که شوخی بالاترین مکانیسم دفاعی روان انسان برای تبدیل اضطراب به سرخوشی است.
با این حال، تمام انواع شوخی اثر مشابهی بر روان ما ندارند. در سال ۲۰۰۳، برای تمایز بین انواع شوخی، اثر آنها بر سلامت روان و یافتن مدلهای شوخی آسیبرسان، پرسشنامه سبک شوخ طبعی توسط راد مارتین و همکارانش توسعه یافت. این پرسشنامه ۴ سبک شوخ طبعی را مشخص نمود:
به شوخی درمورد چیزهایی اشاره دارد که ممکن است به صورت جهانی خندهدار تلقی شود. این دسته شوخیها معمولاً برای تسهیل روابط یا خنداندن دیگران استفاده میشوند. اگر تاکنون عکسهای مسخرهای را با همکاران خود به اشتراک گذاشتهایم، از شوخ طبعی وابسته استفاده کردهایم.
شوخ طبعی خود تقویت کننده یعنی بتوانیم به خود و پوچ بودن زندگی بخندیم. این مدل شوخی اغلب به عنوان روشی برای کنار آمدن با استرس یا سختی و ایجاد احساس بهتر استفاده میشود. یادآوری خاطرات خنده دار جزو این دسته قرار میگیرد.
به معنی خندیدن به هزینه دیگران است. این روش اغلب شامل کنایه، متلک، تمسخر و انتقاد کردن از دیگران میشود.
شامل مواردی میشود که برای جلب نظر دیگران، خود را دستاویز خنده میکنیم. این روش بیشتر توسط افرادی استفاده میشود که مورد استهزا و آزار و اذیت قرار میگیرند. در نتیجه پیش از آنکه دیگران شروع کنند، خود را مورد تمسخر قرار میدهند.
سبک شوخ طبعی ممکن است ترکیبی از هر ۴ مورد باشد، اما بیشتر افراد به یکی از این شیوهها متمایل هستند. هر یک از این روشها با مزایا و معایب خاص خود همراه اند. شوخ طبعی متمرکز بر خود، سازگار و مثبت، یا به عبارتی خود تقویت کننده، میتواند یک مزیت روانشناختی خاص باشد. روانشناسان معتقدند افرادی که از این نوع شوخ طبعی استفاده میکنند، میتوانند با اندیشیدن درباره اتفاقات مثبت یا خندهدار یک موقعیت سخت، به خود روحیه بدهند. فراتر از آن، در افرادی که از شوخ طبعی خود تقویت کننده استفاده میکنند، کمتر علائمی از افسردگی، تنهایی و روابط ضعیف با دیگران دیده میشود.
در مقابل، دو سبک شوخ طبعی تهاجمی و خود شکن میتوانند نشانهای از وجود مشکل در فرد باشند. این دسته افراد بیشتر مستعد خودزنی هستند. با این حال، سبک شوخی خودشکن بیشتر محل نگرانی دارد چراکه میتواند نشانه ای از احساس تنهایی و مهم نبودن باشد.
شوخ طبعی و سلامت روان:
شوخ طبعی دارای مزایای بینظیر طولانی مدت و کوتاه مدتی برای سلامت روان است.
مزایای کوتاه مدت شوخ طبعی برای سلامت روان:
خندیدن به طور خودکار باعث تغییرات جسمی و روحی مثبتی میشود که به آرامش ذهن کمک میکند. فواید کوتاه مدت خنده شامل موارد زیر است:
خنده باعث افزایش دریافت هوای غنی از اکسیژن میشود. این به نوبه خود باعث تحریک اندامهایی مانند قلب، ریهها و عضلات میشود. در پی این اتفاق، مغز اندورفین ترشح میکند، یعنی هورمونی که باعث احساس لذت و ذهن آرام میشود.
خندیدن مکانیسم واکنش به استرس را فعال میکند. این روند ضربان قلب را تغییر میدهد و روحیه را بالا میبرد.
خنده موجب گردش خون سریع میشود. وقتی این اتفاق میافتد، احساس آرامشی به ما دست میدهد که تنش و استرس را از ما دور می کند.
فواید طولانی مدت شوخ طبعی بر سلامت روان
علاوه بر مزایای کوتاه مدت، شوخ طبعی دارای تأثیرات طولانی مدت علمی نیز هست. برخی از آنها عبارتند از:
افکار مثبت منجر به ترشح نوروپپتیدها میشود، به عبارت دیگر مواد شیمیایی مغزی که به مقابله با اضطراب، استرس و سایر شرایط روحی مرتبط شهره هستند. داشتن افکار منفی میتواند منجر به واکنشهای شیمیایی در بدن شود که سطح استرس را افزایش داده و در نتیجه به کاهش ایمنی بدن میانجامند.
یک خنده از ته دل باعث میشود بدن ما مسکنهای طبیعی آزاد کند و بدین ترتیب درد جسمی ما را تسکین دهد.
حس شوخ طبعی کمک میکند که بهتر بتوانیم با دیگران ارتباط برقرار کنیم. افکار مثبت و روابط خوب به ما کمک میکند که با کنترل ذهن از پس موقعیتهای دشوار برآییم.
خنده، با کاهش اضطراب و افسردگی، روحیه ما را به میزان قابل توجهی بالا میبرد و خوشحالمان میکند.
نکاتی برای تقویت حس شوخ طبعی:
اگر به طور طبیعی فرد با نشاطی هستیم، به احتمال زیاد استعداد کنتری در ابتلا به افسردگی و اضطراب داریم. با این حال، این بدان معنا نیست که افراد خوشحال در برابر بیماریهای حوزه بهداشت روان آسیبپذیر نیستند. زندگی میتواند گاهی طاقتفرسا باشد. گاهی حتی قویترین افراد هم میشکنند. حس شوخ طبعی روشی طبیعی برای کنترل سطح استرس است. نکات زیر کمک میکند تا این حس را در خود تقویت کنیم:
اول دسامبر روز جهانی ایدز است. بسیاری از بیماریهای جسمی و روانی با انگ و برچسب منفی زدن از سوی دیگران مواجه میشوند. بیماران مبتلا به ایدز شاید بیشتر از دیگر بیماریهای جسمی این انگ را تجربه کرده باشند. این درحالی است که ابتلا به هیچ بیماری چه بیماریهای مزمن جسمی و چه بیماریهای روانی انگ نیستند. به این بهانه با دکتر عاطفه کمالو، روانپزشک دربارهی تاثیر انگ زدن بر سلامت روان بیماران جسمی و روانپزشکی و فرآیند درمان آنها گفتوگویی داشتیم که در ادامه میخوانید.
برای شروع بحث بفرمایید انگ و انگ زدن چیست؟
انگ نسبت یا نگرش منفی است که به یک فرد به دلیل ویژگی خاصاش داریم. وقتی ما نسبت به یک فرد بهواسطهی رنگ پوست یا بیماری خاص یا ویژگی فیزیکی و جنسیت خاصی که دارد قضاوت و نگرش منفی داریم در حقیقت به او انگ میزنیم. این انگ زدن میتواند در داخل ذهن ما اتفاق بیفتد، یا ممکن است به مرحلهی عمل و رفتار نیز برسد. در واقع وقتی ما نسبت به فردی انگ میزنیم گویی آن فرد را با واسطهی آن خصوصیت میشناسیم. وقتی به یک بیماری که مبتلا به بیماری جسمی یا روانپزشکی است به واسطهی بیماریاش و به صورت منفی نگاه میکنیم، در حقیقت کل هویت و شخصیت او را فقط در یک کانال و آن هم آن خصوصیت خلاصه میکنیم. میگوییم طرف افسرده یا ایدزی است. در حقیقت فکر، شخصیت، احساس، اخلاق و تمام این ویژگیها را نادیده میگیریم و تنها چیزی که در مورد آن فرد تصویر ذهنی ما را تشکیل میدهد آن خصوصیت خاص اوست که نسبت به آن احساس منفی هم داریم. یعنی فرد به بیماری که دارد خلاصه میشود.
این انگ زدن و تفکر انگ زننده چه تاثیری بر نگاه ما به افراد دارد؟
بهطور طبیعی میتوان حدس زد وقتی نگاه ما به یک فرد تک عاملی است و او را در یک خصوصیت خلاصه میکنیم، نخستین اتفاقی که میافتد این است که ما یک دیدگاه محدود پیدا میکنیم و نمیتوانیم ویژگیهای دیگر فرد را ببینیم و از قسمتهای مثبت آن شخصیت بهره ببریم. یا با دیگر قسمتهای شخصیت او ارتباط برقرار کنیم. این مساله باعث میشود هم خود ما از چیزهایی که میتوانیم در ارتباط با آن فرد داشته باشیم، محروم شویم و هم آن فرد در استفاده کردن از تواناییهای دیگرش دچار محدودیت شود.
متاسفانه خیلی وقتها این انگ زدن در درون ذهن خود آن فرد هم وجود دارد. یعنی فرد فکر میکند زمانیکه دچار بیماری شد یا خصوصیتی را داشت تصویری که از خودش دارد در همینها خلاصه میشود و ابعاد وجودیاش در ذهن خودش تحت تاثیر قرار میگیرد. یا اینکه نگران این است که جامعه، دیگران، نزدیکان، اقوام و دوستانش او را با این خصوصیت بشناسند و بقیهی ابعاد وجودی او را نتوانند درک کنند.
با توجه به اینکه بسیاری از بیماران مبتلا به ایدز یا دیگر بیماریهای جسمی مزمن با انگ و تبعیض اجتماعی روبهرو میشوند، این مساله چه تاثیری بر سلامت روان این افراد دارد؟
اگر از دیدگاه تاثیر روانی به موضوع انگ نگاه کنیم، میبینیم بهطور طبیعی اینکه فرد بداند یک ویژگی قابل تغییری دارد و آن ویژگی، دیگر ویژگیهای او را میپوشاند و از دید دیگران پنهان نگاه میدارد، یک استیصال و ناامیدی شدیدی را برای او به دنبال دارد.
چراکه عاملی وجود دارد که همه چیز را تحت تاثیر قرار داده است. آن عامل هم در کنترل فرد نیست و نمیتواند هیچ تغییری در آن ایجاد کند. پس در حقیقت انگار ما هیچ تلاشی نمیتوانیم انجام بدهیم که در جایگاه اجتماعی، یا دریافتهای دیگران از خودمان تغییری ایجاد کنیم. فرد با خودش فکر میکند من محکوم به این هستم که بار این خصوصیت را به دوش بکشم و همواره در معرض قضاوتهای منفی و محرومیتها قرار بگیرم و هیچ کاری نمیتوانم بکنم. این ناامیدی و استیصال در دراز مدت عوارض زیادی را برای فرد به دنبال دارد. در مراحل اولیه اضطرابی را در فرد ایجاد میکند. ادامه پیدا کردن آن میتواند منجر به افسردگی شود. فرد انگیزه و امیدش به تغییر دادن هرچیزی را از دست میدهد. در طول زمان فرد در وضعیتی قرار میگیرد که کاری هم که میتواند انجام بدهد، انجام ندهد. در حقیقت در اینجا یک چرخه منفی ایجاد میشود. عملکرد فرد در حوزههای مختلف خراب شده، به دلیل اثرات روانی انگ و قضاوت دچار اضطراب و افسردگی میشود و همین اضطراب و افسردگی عملکرهای فرد را کاهش میدهد. به مرور زمان بازخوردهای منفی از جامعه دریافت میکند، کاهش عملکرد دارد و خودش را سرزنش میکند. همچنین گویی یک دلیل موجه هم دارد برای اینکه کاری نمیتواند بکند و کاری انجام نمیدهد. دیگران هم نسبت به او یک نگرش منفی دارند که انگار واقعی است. یعنی به صورت یک چرخهی معیوب ادامه پیدا میکند و مدام تشدید میشود. در نتیجه فرد کارایی خودش را از دست میدهد.
در این مرحله و وقتی فرد داخل این چرخه معیوب گیر افتاد چه اتفاقی میافتد؟
خیلی وقتها برای اینکه این احساسات منفی را تجربه نکنیم میرویم سراغ مکانیسمهای دفاعی که اصطلاحا به آن مکانیسمهای دفاعی ناسازگارانه گفته میشود. این مکانیسمها میتواند از همان ابتدا در مورد تفکری که من در مورد خودم دارم، شروع شود تا به مرحلهی عمل برسد.
یعنی فرد بیماری را معادل دریافت قضاوت منفی میبیند که هیچکاری نمیتواند بکند. پس از مکانیسم دفاعی انکار استفاده میکند. اصلا وجود بیماری یا خصوصیت را در خودش انکار میکند. اصلا نمیپذیرد و با آن مواجه نمیشود. این انکار باعث میشود سراغ کارهایی که برای آن میتواند انجام بدهد هم نرود. برای مثال فردی که ایدز، سرطان یا ام اس دارد. اینها بیماریهایی هستند در جامعه ذهنیت منفی و انگ اجتماعی زیادی نسبت به آنها وجود دارد و فکر میکنند قابل درمان هم نیستند. برای همین فرد نمیپذیرد اصلا بیماری دارد. علائم و نشانههای واضح این بیماریها را دارد اما آنرا به چیز دیگری ارتباط میدهد و به جای دنبال علت و درمان بودن اصلا سراغ درمان نمیرود.
این کار مثل عدم رسیدگی به نشتی یک لوله در ساختمان است. وقتی آنرا نادیده میگیرید تا به جایی میرسد که نمیتوانید آنرا انکار کنید. اما اتفاقی که افتاده خرابی زیادی است که به بار آورده و به سادگی روز اول هم نمیتوان آنرا تعمیر کرد. در مورد بیماریهای افراد هم همین است. اگر با بیماری مواجه نشوید یا به آن نگاه نکنید و آنرا نپذیرید دنبال درمان هم نمیروید. اتفاقی که میافتد بیماری گسترش مییابد و عوارض آن به جایی میرسد که نمیتوانید انکارش کنید. یعنی چیزی که راحتتر و به موقع میشد درمان کرد بهخاطر انکار فرد و عدم مراجعه به موقع بیماری پیشرفت میکند و گسترش مییابد و به جایی میرسد که نه میتوان انکارش کرد نه آن را به عوامل دیگر ربط داد. درمان هم سختتر میشود.
انکار را به شکل شایعتر دیگری هم میبینیم. آن هم زمانی که فرد درمان را در میانه راه رها میکند. برای مثال فکر میکند با روشهای طب سنتی ممکن است بتواند بیماری را مهار کند. بسیاری از افراد در مرحلهای که بیماریشان قابل درمان است یا درمان را شروع نمیکنند یا آنرا رها میکنند، دارو مصرف نمیکنند و به پزشک مراجعه نمیکنند و به روشهای درمانی پناه میبرند که با علم روز سازگار نیست. در اینها درجاتی از انکار وجود دارد. اگر فرد بیماری را پذیرد درمان را هم میپذیرد.
بهطور کلی در بیماریهای روانپزشکی چه اندازه انگ زدن باعث میشود افراد از مراجعه و دریافت کمک و درمان خودداری کنند؟
در حوزهی بیماریهای روانپزشکی ما خیلی بیشتر نسبت به دیگر بیماریها با این مساله روبهرو هستیم. یک دلیل آن انگ اجتماعی نسبت به این بیماریها است. یک زمانی علم پزشکی ما در این حد پیشرفت نکرده بود و ما برای بسیاری از اختلالات روانپزشکی درمانهای موثری نداشتیم. یا اینکه تشخیص مناسب وجود نداشت. برهمین اساس بیماری در زمانی عیان میشد که خیلی پیشرفت کرده و عملکرد فرد را تحت تاثیر قرار داده بود یا اینکه دیگر کاری برای آن نمیشد کرد و ابزار مناسبی هم برای درمان نداشتیم. این مساله باعث انتقال تفکری نسل اندر نسل در جوامع شده که فردی که بیماری روانپزشکی دارد رفتارش تحت کنترل خودش نیست، آسیب میبیند یا آسیب میرساند. برای همین فرد از همان ابتدا برای جلوگیری از انگ نخوردن برای درمان مراجعه نمیکرد. در حالیکه امروزه علم پزشکی نه در تمامی زمینههای از جمله بیماریهای روانپزشکی پیشرفت چشمگیری داشته است. بیماری به این معنا نیست که فرد تمامی تواناییهایش را از دست بدهد. ما برای بسیاری از این بیماریها بهویژه در مراحل اولیه درمانهای کم عارضه و مناسبی داریم. اما انگی که از گذشته در ذهن افراد باقی مانده اجازه مراجعه به موقع را نمیدهد.
گاهی افراد نسبت به خودشان یا دیگران انگ میزنند بدون آنکه بدانند این رفتار ناشی از انگ و تفکر انگزننده است. چنین تفکری چه نشانههایی دارد؟
یکسری مسایل و رفتارهایی وجود دارد که رنگ و بوی انگ دارد. برای مثال وقتی میگوییم فردی که بیماری روانپزشکی دارد قضاوت صحیحی ندارد. مثلا وقتی آن فرد اعتراض به حقی دارد یا از مسالهای شکایت میکند با این برچسب مواجه میشود که تو مریض هستی یا قرصهات رو خوردی؟ این یعنی حرف حق آن فرد شنیده نمیشود چون در حوزههایی دچار بیماری و علائم بیماری شده است. هرچند آن علائم تاثیر مستقیمی بر قضاوت فرد ندارد اما به صحبتهایش اعتبار داده نمیشود و قضاوتهایش پذیرفته نمیشود. یا به عنوان نمونه یک زن از رفتار همسرش ناراحت است و با این برخورد روبهرو میشود که تو حالت خوب نیست، باید بروی دکترت را ببینی، امشب قرصهات رو نخوردی. در حالیکه ناراحتی و رفتار او نابهجا نبوده؛ بلکه برچسب و قضاوت نابهجا باعث میشود کسی حرف او را نشوند. برای همین فرد از دریافت درمان و خدمات مناسب خودداری میکند. چون فکر میکند اگر تشخیص بیماری بگیرد حرف حق او شنیده نمیشود.
در این نمونهها چه مواردی آن فرد را اذیت میکرده که حاضر بوده بیماری روانی را تحمل کند اما بهخاطر انگ به پزشک مراجعه نکند؟
بگذارید پاسخ این سوال را با مثال دیگری بگویم. برای مثال در روابط بین فردی وقتی یک نفر بیماری دارد طرف مقابل سهم خودش را انجام نمیدهد. رابطه همیشه دو سر دارد. هر دو طرف باید سهم خودشان را در پیشبرد سالم رابطه ایفا کنند.
اما وقتی یک نفر چه در زهن چه در گفتار هر مشکلی که پیش میآید را به بیماری فرد مقابلاش ربط میدهد یعنی هیچ سهمی در تعارض بین فردی که برایشان پیش آمده قائل نمیشود. وقتی هیچ سهمی برای خودت نبینی و همه چیز را مرتبط با بیماری طرف مقابل ببینید تلاشی هم برای رفع مشکل انجام نمیدهید. در نتیجه مساله به صورت حل نشده باقی میماند. همهی اینها باعث میشود افراد به موقع برای دریافت درمان مراجعه نکنند و از علائمی که اذیتشان میکند خلاص نشوند. در حالیکه خیلی وقتها علائم ناشی از اضطراب یا افسردگی خفیف است و با درمانهای ابتدایی موثر و غیر داوریی مثل روان درمانی درمان میشوند.
آیا خود شما با نمونهای در میان مراجعانتان روبهرو بودهاید که به دلیل انگ درمان را به تاخیر انداخته باشد؟
نمونههای زیادی داریم از بیمارانی که به موقع مراجعه نکردهاند و عذاب بیماری را سالها به جان خریدهاند. برای نمونه موارد زیادی داریم که روابط بین دوهمسر مشکل دارد، به مرور زمان سلامت فردی آنها را تحت تاثیر قرار میدهد، محیط خانه را پرتنش میکند. بچهها در سنین آسیبپذیری هستند و تحت تاثیر این مشکلات قرار میگیرند. ولی فقط برای اینکه بیماری آن فرد پذیرفته نمیشود یا به او انگزده میشود، برای درمان مراجعه نمیکنند. این نمونهها هر روزه بسیار زیاد اتفاق میافتد.
بهطور کلی چه چیزی باعث انگ زدن و داشتن تفکر انگزننده میشود؟
در موضوع انگ جدا از باری که اجتماع ایجاد میکند مسالهی آگاهی است. یکی از دلایلی که باعث میشود فردی به کسی که بیماری دارد انگ بزند یا تفکر انگزننده نسبت به فردی که بیماری دارد، داشته باشد ناآگاهی است. ما آگاهیهایمان را از منابع غیرمعتبر اجتماعی و سینه به سینه و از نسلهای قبل دریافت میکنیم. درحالیکه علم روزبهروز در حال پیشرفت است و این منابع معتبر نیستند. یعنی افراد فکر میکنند اگر افسردگی داشته باشند نمیتوانند سرکار بروند یا همسر مناسبی باشند. اگر اضطراب داشته باشند باید در تمام طول زندگیشان داور مصرف کنند یا همه متوجه میشوند دارو می خورند، داورها عوارض دارد یا وابستگی ایجاد میکنند. این تفکرات غلط و ناآگاهیها به این مسایل دامن میزند. درحالیکه وقتی فرد مراجعه میکند میبیند یک اضطراب دارد که آن اضطراب در حوزههای خاصی افکار نگرانکنندهای برای او ایجاد میکند اما در جنبههای دیگر کارش را انجام میدهد، سالم است، فکر و قضاوت دارد. حالا تاحدی خلق پایین دارد یا انگیزهاش کم شده که با کمک روانپزشکی میتواند بهبود پیدا کند. اما چون آگاه نیستند و فکر میکنند اگر هر بیماری وجود داشته باشد حتما تاثیرات زیادی دارد نمیپذیرند با آن روبهرو شوند و وقتی با آن روبهرو نمیشوند به جستجوی منابع معتبر درمان هم نمیروند. این مسایل همگی به همدیگر دامن میزند.
افراد برای تحمل انگهای اجتماعی چه در بیماریهای مزمن جسمی و چه روانی چه مهارتهای مقابلهای میتوانند کسب کنند یا داشته باشند؟
یک کار بسیار مهم برای کاهش انگ زدن و تبعات آن بالا بردن آگاهی است. آگاهی فرد چه نسبت به مشکلات خودش چه نسبت به مشکلات دیگران. حال بدی که یک فرد هر روز صبح تجربه میکند یا اضطراب میتواند یک بیماری باشد اما بیماری قابل درمان است.
دومین اقدام کسب اطلاعات از منابع معتبر است. خوشبختانه منابع متعدد و معتبر زیادی در دسترس افراد هستند و افراد میتوانند منابع معتبر و غیرمعتبر را از هم تشخیص بدهند. همچنین باید همیشه از متخصص کمک بگیریم.
با کمک متخصص فرد میتواند جراتمندی یاد بگیرد. یعنی بتواند بدون تجاوز به حق دیگران و تجربهی اضطراب و شرم، حقوق خودش را بشناسد، حرفش را بزند و آنرا مطالبه کند.
وقتی فرد جراتمندی را میآموزد میتواند در مقابل رفتارهای انگزننده بایستد، مصادیق انگ و برچسب زدن را بشناسد و به فرد مقابل اجازه ندهند با ابزار انگ و برچسب زدن او را متوقف کند و خواستههای به حق او را نشنود.
به عبارت دیگر بخشی از کمکهای روانشناختی میتواند به فرد کمک کند تا آثار انگ را کم کند. همچنین خودش به پذیرش مشکل برسد و متوجه شود تمام وجود و شخصیت او بیماری اش نیست. از سوی دیگر بتواند این موضوع را به دیگران هم اعلام کند. اینکه او انسانی با ابعاد مختلف است. حالا در یکی از این ابعاد ممکن است مشکلی برای او ایجاد شود. این مساله کاملا طبیعی است. هیچکسی را نداریم که هیچ مشکل یا بیماری نداشته باشد. دیابت، کم خونی، تیروئید و افسردگی همگی بیماری هستند.
سخن آخر؟
مسالهی ناراحتکنندهی دیگری هم وجود دارد. خیلی از افراد خودشان از یک بیماری مزمن مثل ام اس یا ایدز یا معلولیت رنج برده و انگ آنرا چشیدهاند و میدانند این انگ زدن چطور آنها را محدود کرده است. اما به این نتیجه رسیدهاند که بیماریشان را از دیگران پنهان کنند. این پنهان کردن خودش به انگ زدن دامن میزند. یعنی من به دیگران حق میدهم بهواسطهی این شرایط و بیماری من را نپذیرند و محدود کنند. اگر افرادی که خودشان بیماری دارند و میدانند فرد برابر بیماریاش نیست و ابعاد شخصتی دیگری هم دارد، بیماری را پنهان نکنند، میتوانند در توقف انگ زدن نقش داشته باشند.
اینکه بگوییم من هم افسردگی داشتم، دارو مصرف کردم و خوب شدم. یا افسردگی داشتم و این افسردگی هیچ ارتباطی با کارهایی که میتوانستم انجام بدهم، نداشت. این مساله به دیگران هم شجاعت مواجه با بیماریشان را میدهد.
همچنین افرادی که انگ را تجربه کردهاند باید مقابل آن بایستند و بیماریشان را پنهان نکنند. این کار تصویر غلط از بیماری را میشکند. پنهان کردن بیماری دامن زدن به انگ و تقویت کردن آن است. کاری که باعث میشود این چرخه در جامعه ادامه پیدا کند.
منبع: سیمیاروم
گاهی عصبانیت پیام مهمی را ارسال میکند. ممکن است برای ابراز خشم و رسیدن به تعادل لازم باشد درونگرایی را کنار بگذاریم. تیپهای شخصیتی درونگرا باید یاد بگیرند که چطور با استفاده از روشهای سنجیده و قاطعانه از منطقه امن خود خارج نشوند؛ اما در عین حال صادقانه احساسات خود را ابراز کنند.
ابراز خشم بر اساس استراتژی
بهبود مستمر (درونگرا و سرکش)منبع: سیمیاروم