تفکر مثبت

ارائه ی آموزش های رایگان روزانه در حوزه تفکر مثبت نگر و پیشرفت شخصی

تفکر مثبت

ارائه ی آموزش های رایگان روزانه در حوزه تفکر مثبت نگر و پیشرفت شخصی

سندرم ضربه عشقی

ضربه ی عشقی چیست؟

گاهی اوقات ممکن است عشق بسیار آسیب زا باشد و تاثیر طولانی مدتی بر عملکرد فرد بگذارد. این مقاله درباره درد عمیق عاطفی ناشی از روابط عاشقانه شکست خورده است. هنگامی که تجربه از دست دادن عشق بسیار ناراحت کننده باشد، آن را ضربه عشقی می نامیم. ضربه عشقی نوعی فشار روانی است که به بروز مشکلات عاطفی شدید و طولانی مدت منجر می شود، عملکرد اجتماعی و حرفه ای او را مختل می کند و کیفیت زندگی را تنزل می دهد. من این واکنش عمیق نسبت به از دست دادت عشق یا تهدید به از دست دادن عشق  را سندرم ضربه عشقی نامیده ام.
علائم ضربه عشقی

سندروم ضربه عشقی مجموعه ای از علایم است که همچون الگویی قابل پیش بینی ظاهر می شود. این علایم عبارتند از : اختلال در خواب، عصبانیت، خشم، مرور خاطرات و افکار مزاحم و دردناک و اجتناب از یاد آوری ضربه عشقی. در سندرم ضربه عشقی این همه افراد یکسان ظاهر نمی شود. در برخی افراد مشکلات خواب و مرور خاطرات مزاحم و در برخی دیگر خشم با اجتناب از یاد آوری ضربه  عشقی بیش تر دیده می شود. این مقاله در حوزه روانشناسی عشق قرار میگیرد.
شکست عشقی و تفاوت آن با ضربه عشقی

درجه خفیف تری از ناراحتی عاطفی ناشی از شکست عشقی وجود دارد که شدت واکنش عاطفی در آن نسبت به سندرم ضربه عشقی کم تر است. من این واکنش های خفیف تر را ” اندوه عشقی” نامیده ام. در اندوه عشقی ، واکنش های روانی نسبت به شکست عشقی کوتاه تر و خفیف تر هستند و ناراحتی عاطفی شدیدی وجود ندارد و تاثیر منفی زیادی بر عملکرد اجتماعی و حرفه ای فرد نمی گذارد.
ماهیت سندروم ضربه عشقی

ویژگی اصلی سندرم ضربه عشقی، بروز نشانه ها بعد از وقوع رویداد ضربه عشقی است. ابتدا افراد این ضربه را به صورت “شوک” تجربه می کنند، زیرا ضربه عشقی باعث فروپاشی انتطارات، آرزوها، امیدها و احساس امنیت فرد از رابطه می شود. شوک، اغلب با حس بیم، وحشت، ترس و درماندگی همراه است، دقیقا شبیه احساساتی که افراد هنگام وقوع رویدادهای آسیب را مثل مرگ( خطر تهدید مرگ) تجربه می کنند.
استرس ناشی از ضربه عشقی آسیب زاست

در این سندرم، رویداد ضربه عشقی به صورت استرس شدیدی تجربه می شود و به نوعی آسیب زا است. علت به کار گیری واژه “آسیب زا” این است که فرد بلافاصله پس از درک ضربه، به ناراحتی های عاطفی، روانی و فیزیولوژیکی شدیدی دچار می شود، مانند افزایش ضربان قلب، تشنج، گر گرفتگی ، ناراحتی گوارشی، حالت تهوع، اسهال و تب و لرز.
در ضربه عشقی فرد دچار اختلال در عملکرد میشود

ضربه عشقی باید به نوعی رویداد استرس زا در نظر گرفته شود. در چنین رویدادی ، توانایی پردازش ذهنی فرد مختل و به احساس اضطراب، ناامیدی و یاس منجر می شود. رویداد ضربه عشقی باعث استرس می شود و در فرد احساس ناتوانی در کنترل و پیشگیری از رویدادها را ایجاد می کند.
انواع رویداد هایی که منجر به این ضربه میشوند

رویدادهایی که به سندرم ضربه عشقی منجر می شوند را می توان  در دو گروه ضربه نوع یک و ضربه نوع دو طبقه بندی کرد. در ضربه نوع یک، اتفاقات ، غیر منتظره  و ناگهانی هستند، به طوری که فرد احساس می کند مغلوب رویداد شده است . در ضربه نوع دو ، رویدادها ماهیتی مزمن و تکرار شونده دارند و انتظارات فرد از سوی شریک عشق اش مدام زیر پا گذاشته می شود. برای مثال ممکن است فرد در ضربه نوع دو، با خیانت های مکرر شریک عشقی خود مواجه شود، اما همچنان در رابطه باقی بماند. سندرم ضربه عشقی در هر دو نوع رخ می دهد.
پیامد رویداد های ضربه عشقی

رویداد (رویدادها) ضربه عشقی موجب ترس، اضطراب و ناراحتی می شود که این هیجانات به دیگر محرک ها و نشانه هایی که مستقیما ارتباطی با ضربه عشقی ندارند نیز تعمیم داده می شوند.مغز قادر به تمیز دادن برخی حالت ها  نیست، بین این که کدام محرک های محیطی یا محرک های ذهنی درونی (علایم، یاد آوری کننده ها)به طور معناداری با خاطره ضربه عشقی ارتباط پیدا می کند و کدام نشانه ها بی ضررند و ارتباط  معناداری با ضربه عشقی ندارند. نشانه ها و علایم بی ارتباط با ضربه عشقی از طریق شرطی سازی کلاسیک با اشفتگی هیجانی و برانگیختگی ناشی از رویداد ضربه عشقی مرتبط می شود. یندرم ضربه عشقی یک تجربه ذهنی و درونی تکرار شونده است که مدام رویداد ضربه عشقی را “یادآوری ” می کند.
ارزیابی ضربه عشقی

در سندرم ضربه عشقی ، ممکن است دیگران درکی از چگونگی آسیب زا بودن این رویداد نداشته باشند. این یک تجربه کاملا شخصی است. وقتی سندرم ضربه عشقی فرد ارزیابی می شود، مهم است که مفهوم شخصی و ذهنی او از رویداد ضربه عشقی و همچنین پیامدهای ذهنی( روانی- عاطفی) و پیامدهای عینی(تاثیر گذاری رویداد بر موقعیت اجتماعی، تحصیلی و شغلی فرد) بررسی شود. برخی افراد هنگام قطع رابطه ، سندرم ضربه عشقی  را در کم ترین میزان آن هم تجربه نمی کنند و حتی گاهی اوقات پس از قطع رابطه بسیار خوشحال به نظر می رسند.

ضربه عشقی ناشی از تهدید ادراک شده نسبت به رابطه عشقی (ایدئال) است. هر چه فرد “عاشق تر) باشد یا تمایل او برای  ادامه بیش تر باشد، به همان میزان شدت ضربه بیش  تر می شود. این ضربه معمولا در افرادی که رابطه عاشقانه دارند رخ می دهد، اما گاهی اوقات بین اعضای خانواده( مثل والدین و فرزندان، خواهر و برادر یا دوستان صمیمی) یا دوستانی که هیچ رابطه عاشقانه ای ندارند نیز رخ می دهد.
عوامل تهدید زا در عشق

وجود رقیب برتر، طرد فرد از سوی شریک عشقی اش یا جدایی به واسطه بیماری ،مرگ، خودکشی، مسافرت یا مهاجرت و غیره. ضربه عشقی می تواند به تصوری که فرد از “شریک عشقی، خود دارد(مانند : وفادار، فداکار، مهربان، حامی و در دسترس) آسیب وارد کند. چنین تصوری بعد از کشف خیانت یا نقض تعهد در هم می شکند.
نقش تیپ های شخصیتی

برونگرایان بیشتر می خواهند دیگران را دچار این احساس کنند. همانطور که  میدانیم درونگرایان در سکوت رنج می برند، درحالی که برونگرایان  ناراحتی خود را به دنیا اعلام می کنند. در بدترین حالت، کان دارد درونگرایان به خودکشی فکر یا حتا به آن اقدام کنند و برونگرایان درصدد صدمه زدن یا حتا کشتن دیگران باشند. برخی افراد الگوی رفتاری پیچیده ای را نشان می دهند که بیانگر ترکیب دو نوع برونگرایی و درونگرایی است.

پاسخ های سالم و ناسالم به ضربه عشقی

پاسخ های سالم و ناسالم به ضربه عشقی اساساً مبتلایان به سندرم ضربه عشقی دو راه پیش رو دارند تا یکی از آنها را انتخاب کنند.

برونگرایان بیشتر میخواهند بیشتر می خواهند دیگران را دچار این احساس کنند.  همانطور که میدانیم درونگرایان در سکوت رنج می برند، در حالی که گرایان ناراحتی خود را به دنیا اعلام می کنند. در بدترین حالت، کان دارد درونگرایان به خودکشی فکر یا حتا به آن اقدام کنند و برونگرایان در صدد صدمه زدن یا حتا کشتن دیگران باشند. برخی افراد الگوی رفتاری پیچیده ای را نشان می دهند که بیانگر ترکیب دو نوع برونگرایی و درونگرایی است.
چه زمانی پاسخ به ضربۀ عشقی نابهنجار است؟

به رغم طبیعی بودن میزان مشخصی از رنج و ناراحتی برای فردی که به تازگی با فرد مورد علاقه اش قطع ارتباط کرده است، چگونه می توان تعیین کرد که پاسخ هیجانی به ضربه عشقی نابهنجار است؟

با توجه به چهار عامل، می توانید تعیین کنید که آیا پاسخ هیجانی به ضربه عشقی بهنجار است یا نه. این چهار عامل عبارتند از:

  1.     مدت زمان رنج و ناراحتی؛
  2.     شدت رنج و ناراحتی؟
  3.     میزان تأثیر رنج و ناراحتی بر عملکرد حرفه ای و اجتماعی؛
  4.     اثرات مخرب رنج و ناراحتی بر زندگی و سلامت جسمانی و روانی فرد.


ضربه عشقی چه مدت باید وجود داشته باشد تا ادامه پیدا کند؟

زمانی پاسخ به ضربه عشقی مخرب دانسته می شود که این سوگ به مدت طولانی ادامه داشته باشد. هرچند که تعیین مدت زمان مشخص برای سوگواری هر مراجع ممکن نیست. این مسئله تا حدودی به مراجع و طول مدت رابطه بستگی دارد. برای مثال، شش ماه سوگواری برای قطع رابطه ده ساله منطقی است، ولی سوگواری بیش از شش ماه تا یک سال می تواند نشان دهنده مشکل باشد.
شدت ضربه عشقی چقدر بوده؟

البته نمی توان فقط به مدت سوگواری توجه کرد، بلکه باید شدت این فرد نیز بررسی شود و لازم است تا شدت آن به مرور کاهش چند بعضی استرسها بعد از قطع رابطه احساسی قابل پیش بینی است. علایم  شدید اضطراب، افسردگی، خشم و بی خوابی به شدت به کیفیت زندگی فرد لطمه می زنند. اگر ناراحتی به حدی شدید باشد که در فعالیت های شغلی و اجتماعی فرد اختلال وارد کند این مشکلی است که باید مورد توجه قرار گیرد، خصوصا اگر اختلال مزمن بوده و در طول زمان بهبود نیابد.

در نهایت وجود رفتارهای مخرب برای کنار آمدن با ضربه عشقی همانند استفاده از مواد غیرقانونی یا مشروبات الکلی برای بی حس کردن خود نسبت به درد، دلیل قطعی وجود پاسخهای ناسالم نسبت به سندرم ضربه عشقی است. هنگامی که فرد در اثر مصرف مواد یا الکل از خود بیخود می شود، بیشتر احتمال دارد تا افکار خشونت آمیز و دیگر کشی خود را به مرحله اجرا بگذارد. اعمال خشونت آمیز هرگز پاسخ مناسبی به ضربه عشقی نیستند.
 چند روش خودیاری برای رهایی از درد سندرم ( سی نکته)

  •     به خود این تعهد را بدهید که در مقابل سندرم ضربه عشقی، موضع فعالی داشته باشید. در برابر این وسوسه که در مقابل احساسات بیمار کننده ناشی از سندرم ضربه عشقی تسلیم شوید و نقش منفعلانه «قربانی» را بپذیرید، مقاوت کنید. فعال باشید و به جای غرق شدن در منجلاب بدبختی، کارهای مفیدی انجام دهید مانند ورزش، معاشرت با دوستان و فامیل و رفتن به موزه و سینما. غرق شدن در منجلاب، یعنی مغز شما گیر کرده است. در خیال پردازی ها، خاطرات، احساسات و افکار ناراحت کننده مرتبط با ضربه عشقی غرق نشوید. برای جلوگیری از این کار علامت هایی برای خود در نظر بگیرید یا عبارت «غرق نشو» را جلوی دید خود قرار دهید.


مدت طولانی در غم ضربه عشقی نمانید

البته اگر رویداد ضربه عشقی به تازگی روی داده است (مثلا متوجه شده اید که معشوقتان به شما خیانت کرده، به تازگی جدا شده یا طلاق گرفته اید)، لازم است و دردناک سوگواری را طی کنید. با این حال، نباید به خودتان اجان دهید بعد از چند ماه، به طور کامل مغلوب درد و سوگ شوید چنان که قادر به انجام تعهدات شغلی، خانوادگی و اجتماعیتان نباشید. اگر در غم فرو می روید، فقط باید برای مدت کوتاهی پس از حادثه باشد. من کمترین زمان را برای ماندن در این غم ترجیح می دهم.

  •     یکی از مشکلات فرو رفتن در غم، این است که مبتلایان به سندرم ضربه عشقی، تمایل به فکر کردن مکرر در باره رویداد ضربه عشقی دارند. به خاطر داشته باشید که سندرم ضربه عشقی، اختلال یادآوری های مکرر است و هرچه بیشتر در باره ضربه فکر کنید، خاطراتتان بیشتر تقویت می شود. به خود این تعهد را بدهید که برای حال و آینده چشم اندازی داشته باشید و در جهت آن تلاش کنید. می توانید چشم انداز خود را در طول زمان اصلاح کرده یا تغییر دهید.
  •     در جهت چشم انداز خود حرکت کنید، مهم نیست چقدر احساس بدی دارید. همانطوری که الکلی های گمنام بر این باورند: «تلقین کنید تا زمانی که آن را به دست آورید.»
  •     بگذارید درد گذشته رها شود. در زمان حال زندگی کنید. ضربه عشقی به مهمترین رویداد زندگی گذشته، حال و آینده تان تبدیل می شود. ضربه باید در جای خودش، یعنی گذشته، قرار گیرد.
  •     این حق را دارید که خوشحال باشید. اجازه ندهید زباله های مغزی نابودتان کند. زباله های مغزی را از خود دور کنید. آنها اطرات، احساسات، افکار و عواطفی هستند که با وضعیت کنونیتان هیچ ارتباطی ندارند، فقط جزوی از برنامه تکاملی مغز باستانی هستند که در برابر تهدیدات گذشته، حال و آینده به منظور انتقال ژنها به آینده می دهند. چه اهمیتی دارد؟ این برنامه های مغز باستانی با وضعیت کنونی شما ارتباط کمی دارد. ممکن است حتا تمایلی به انتقال ژنهایتان نداشته باشید. به خاطر داشته باشید که مغز علاقه ای ندارد تا شما را خوشحال نگه دارد، بلکه بیشتر به پریشان ماندنتان علاقه مند است تا نسبت به تهدیدات موجود برای ژن هایتان هشیار بمانید.
  •     شکاف بین آنچه از رابطه عاشقانه می خواهید و آنچه دریافت می کنید را مشتاقانه بپذیرید. احساس می کنید استحقاق این را دارید که شریک عشقیتان، نیازهایتان را به طور کامل برآورده کند، در حالی که او ناامیدتان می کند. در عالم واقعیت، نباید خود را مستحق چیزی بدانیم. زندگی اغلب ناعادلانه است. بگذارید ناامیدی جایگزین خشم نسبت به شریک عشقیتان شود و برای این فقدان سوگواری کنید.
  •     این حقیقت را بپذیرید که روابط عاشقانه ممکن است آسیب ببینند یا از هم بپاشند. اسطوره اسیب ناپذیر بودن را کنار بگذارید! شما برای یک نفر نمی توانید همه چیز باشید حتا برای کسی که بیش تر از همه دوستش دارید. اسطوره اسیب ناپذیری اغلب در هسته سندرم ضربه عشقی قرار دارد. شما با خود می گویید: چطور ممکن است این اتفاق برای من بیفتد؟ نباید این اتفاق برای من بیفتد!» اما چرا که نه؟ نسبت به خود یا عزیزانتان کمال گرا نباشید.


  •      زخم خود را بپذیرید. نباید به آن اجازه دهید نابودتان کندً
  •     سوگواری برای آنچه از دست داده اید (مانند زخم)، شما را نابود نمی کند، بلکه موجب رهایی از درد می شود. شما قدرت تحمل کردن دارید. نگذارید زخمتان آلوده شود و در سرتاسر روح، ذهن و جسم گسترش یابد و وجودتان را فرا بگیرد و نابودتان سازد. می توانید بدون سختگیری نسبت به خود و خودارزیابی منفی، شکست و زخم را بپذیرید و سعی کنید برای این اندوه و غم ناراحت نباشید، چرا که این اندوه و غم برایتان مشکلی ایجاد نمی کند.مزایای تجربه درد و رنج ناشی از ضربه عشقی را دریابید.
  •     خود را آرام سازید (حداقل برای این کار تلاش کنید). مدیتیشن و خودهیپنوتیزمی را به کار ببرید. مبتلایان به سندرم ضربه عشقی هنگام مدیتیشن، اغلب مانترای «غوطه ور نشوید» را با خود تکرار می کنند. ۱۱. اگر سندرم ضربه عشقی بیش از بیست دقیقه شما را در رختخواب بیدار نگه می دارد، از تخت بلند شوید تا شرطی نشوید که تخت جای خوابیدن نیست. این بی خوابی، بی خوابی شرطی یا بی خوابی روانی نامیده می شود. اگر فرد مبتلا به سندرم ضربه عشقی، بهداشت خوابی مناسبی را رعایت نکند، ممکن است دچار بی خوابی مزمن شود. بهداشت خواب مناسب یعنی استفاده از تخت فقط برای خوابیدن یا عشق بازی، ورزش کردن، استفاده نکردن از مواد کافئین دار و نیکوتین دار قبل از خواب.
  •     در برابر میل به مجازات و انتقام جویی مقاومت کنید. این باور را از خود دور کنید که شما حق مجازات کسی که به شما صدمه رسانده است را دارید. ممکن است احساس کنید که آنها مستحق مجازات هستند، اما شما نمی توانید ابزاری برای مجازات آنها باشید. رها کردن خشم، اثر تخلیه ای دارد، اما برای این که مخرب یا مضر نباشد باید مهار شود. می توانید بدون تمایل به انتقام جویی، فقط صدمه ای را که از عشق او دیده اید، توصیف کنید. همچنین باید از میل به کنترل فردی که دوستش دارید چشم پوشی کنید. در «عشقی که خودخواهانه نیست»، فرد میل به کنترل را رها می کند. متأسفانه، «جاذبه روانی» مغز را به سمت «عشق خودخواهانه» سوق می دهد؛ عشقی که در آن فقط و فقط نیازهای ما ارضا می شود. در برابر این جاذبه مقاومت کنید (مذهب اغلب در این کار به ما کمک می کند).


  •     رؤیاهای عاشقانه خود را تحقق ببخشید. به خود یادآوری کنید که شما دوست داشتنی هستید. به دنبال نیمه گمشده خود باشید. به یک جایگزین فکر کنید. به خاطر داشته باشید که عشق آسان نیست. در رابطه عاشقانه همیشه دو نفر کاملا باهم «جور» نیستند. همیشه در مسیر، موانعی وجود دارد و برخی از آن ها . آن قدر بزرگند که باعث انحراف شما از مسیر می شوند. برای بازگشت به مسیر، لازم است ارزیابی درستی داشته باشید.


  •      برای معاینات پزشکی، به یک پزشک مراجعه کنید. به پزشک خود اطلاع دهید که می خواهید یک برنامه منظم فعالیت جسمانی داشته باشید. به طور منظم ورزش کنید. آمادگی جسمانی با بسیاری از محرک های بیمار کننده ناشی از سندرم ضربه عشقی مقابله می کند. سندرم ضربه عشقی، موجب برانگیختگی شدید هیجانی و جسمانی می شود و ورزش، روشی ایدئال برای هدایت انرژی ناشی از سندرم است.
  •      سعی کنید خوشحال باشید، هر چقدر که سخت باشد. با احساس بدبختی نسبت به چیزهایی که نمی توانید تغییر دهید، زندگیتان را تلف نکنید. افکار منفی و سمی که برای شاد بودن مضرند را از خود دور کنید و بکوشید گرفتار این افکار نشوید. روحیه خود را تقویت کنید تا فقط افکار مثبت به ذهنتان خطور کند. به گفته پیتر مک ویلیامز: «شما قادر به پرداخت هزینه سنگین افکار منفی نیستید.»
  •       از دیگران دوری نکنید. ارتباط خود را با دوستان، بستگان و آشنایان حفظ کنید و اجازه دهید از درد و رنج شما آگاه شوند. همچنین می توانید خود را درگیر فعالیتهای اجتماعی کنید.


  •       مشکلات مربوط به ضربه عشقیتان را به خداوند بسپارید و به او اعتماد کنید با رفتن به مسجد، کلیسا، کنیسه یا سایر مکان های مذهبی می توانید نیاز های معنوی خود را برآورده سایزد. به خاطر داشته باشید در هر حالتی، چه هنگامی که درد دارید و چه هنگامی که ندارید، خدا همیشه با شماست
  •     ضربه عشقی آن قدر مسئله بغرنجی نیست که شما را برای سال ها غمگین نگه دارد.
  •     بیش تر در جستجوی شادی باشید! برخی ادیان، شاد زیستن را یکی از مسئولیت های مذهبی می دانند. در زمان حال زندگی کنید و سعی کنید بیش تر بخندید
  •     اجازه ندهید عواقب شکست، شما را احاطه کند. نگذارید شکست باعث خودارزیابی منفی شود. اگر سندرم ضربه عشقی با خواب آلودگی، اضطراب و افسردگی شدید همراه شود، لازم است به سرعت به متخصص سلامت روان مراجعه کنید و از او کمک بگیرید.
  •     می توانید دوباره عاشق شوید. شما دوست داشتنی هستید. به سندرم ضربه عشقی اجازه ندهید به شما لطمه بزند و باعث شود که احساس کنید دوست داشتنی نیستید.
  •     در مواجهه با سندرم ضربه عشقی، در دام مواد، الکل و روابط جنسی بی بند و بار گرفتار نشوید.
  •     در مواجهه با سندرم ضربه عشقی نباید حتی به فکر استفاده از تفنگ یا سلاح های دیگر بیفتید. ارزش این کار را ندارد! حتی اگر وسوسه استفاده از سلاح را دارید، لازم است به سرعت از متخصص کمک بگیرید.
  •     به آهنگ های عاشقانه گوش دهید. با این کا درک می کنید که چطور عشق، شادی و درد را با هم دارد. هنگامی احساس زنده بودن می کنید که بتوانید هم شادی و هم درد عشق را تجربه کنید.
  •     هر چند که پس از تجربه ضربه عشقی، میزانی از درد طبیعی است، اما نباید اجازه دهیم این درد دائمی شود. این درد را پشت سر بگذارید و به دنبال تعالی، زیبایی و عشق در دیگر جنبه های زندگی بروید. سعی کنید موقتا از درد فاصله بگیریر.
  •     اگر احساس می کنید عزت نفس و خود پندار ه تان، به شدت به خاطر رویداد ضربه عشقی اسیب دیده است، باید به دنبال مشاوره با روان پزشک، روان شناس، مشاور و متخصصان دیگر بهداشت روانی باشید. سندرم ضربه عشقی ، گاهی اوقات برای همیشه می تواند احساس کفایت فرد را در زندگی و تحقق آرزوهایش کاهش دهد. همچنین مانع پیشرفت حرفه ای، عاطفی و معنوی فرد شود یا آن را به تاخیر بیندازد. حفط عزت نفس، فرابندی فعال است که در آن احتیاج دارید از انتقاد خود « دست بردارید» و خود و زخمتان را بپذیرید. برخی اوقات، کار با یک مشاور حرفه ای کمکتان می کند تا کشف کنید چرا مغزتان رویداد ضربه عشقی را ویرانگر تر از چیزی که بوده، درک کرده است. زندگی شما بسیار با ارزش است و اغلب ضربه عشقی آن قدر اهمیت ندارد که تاثیرات طولانی  مدتی بر رفتار و احساستان بگذارد و لازم است بر قابلیت ها و ویژگی های مثبت خود تمرکز کنید.
  •     برای تشخیص مشکلات رابطه و حل آن ها، زوج درمانی ضروری است. روابط در صورتی بهتر پیش می رود که هر یک از زوجین بتواند تصویر خوبی از خویش در ذهن دیگری ایجاد کند. اگر این اتفاق نیفتد، رابطه به سوی نابودی پیش می رود. گاهی یکی از زوجین در مقایسه با دیگری برای بهبود رابطه، سرمایه گذاری بیش تری می کند. شما می کوشید تا از آنچه در اختیار دارید استفاده کنید. از سرزنش، اجتناب کنید و بپذیرید در مشکلاتی که با شریک عشقیتان دارید شما هم مسئولید.
  •     متعهد شوید که تجربه ضربه عشقی را به یک تجربه رشد دهنده تبدیل کنید. آن را تجربه ای بدانید که از شما فرد سالم تر و بهتری خواهد ساخت.
  •     ضربه عشقی را به تجربه پیروزش تبدیل منید. در برابر از دست دادن، تسیلم شوید و تلاش کنید « از طریق این تسلیم به پیروزش برسید». از تجاربی که از مسیر رسیدن به پیروزی به دست آورده اید، استفاده کنید. یاد بگیرید که ببخشید و کم تر به ضربه عشقی فکر کنید و رهایش کنید. در ص.رت لزوم از یک روان درمانگر کمک بگیرید و در جستجوی تولدی دوباره و بازسازی باشید.
  •     برای بهبودی به خودتان زمان دهید. به ندرت سندرم ضربه عشقی یک سبه درمان می شود. امیدتان را از دست ندهید. می توانید حتی بدون کم گرفتن از یک روان درمانگرحرفه ای – زنجیری را که باعث عذابتان می شود پاره کنید. اگر نمره تان پس از چند هفته همچنان بالا بود، لازم است به متخصص سلامت روان مراجعه کنید. آن ها پیشنهاد های زیادی برای شما دارند. برخی افراد به خاطر واکنش هایشان نسبت به ضربه عشقی ، احساس نگرانی و شرمندگی بسیاری می کنند که موجب می شود از گرفتن کمک حرفه ای اجتناب ورزند. هر چند فکر کردن به صحبت درباره دردشان با یک متخصص خارج از تحمل آن هاست، اما ارزشش را دارد.

   


منبع: انگار که

نوشتن درمان میکند( فواید خواندن و نوشتن)

چرا میگویم نوشتن درمان میکند؟

اگر شما هم مثل من سالهاست که میخوانید و مینویسید، درگیر شخصیت های رمان ها هستید و به قهرمان های آنها فکر میکنید و هنوز هم کتاب های کاغذی را به الکترونیکی ترجیح میدهید و میگویید: گرفتن کتاب و ورق زدنش یه چیز دیگه اس. پس به این مقاله خوش آمدید.. در این نوشته بیش از هر چیزی بر فواید روانی خواندن و نوشتن میپردازم این که وقتی مینوسیم مغز ما چه فرایندی را برای رشد خود طی میکند و همین طور وقتی رمان و کتاب میخوانیم چه تاثیری بر زندگی ما دارد؟ این ها نکات و یافته های جذابی در زمینه روانشناسی سلامت است که نه تنها من بلکه بسیاری از اهل قلم بر این باورند که نوشتن درمان میکند
تاثیر نوشتن بر مغز
شاید برایتان جالب باشد که بگویم اولین روشی که در درمان انسان به کار رفت گفتاردرمانی بود. این روش را در اصل فروید برای بیمار معروف خود به اسم آنااو به کار برد که البته خیلی اتفاقی بود. انااو دچار بیماری ای شده بود که در زمان فروید ناشناخته بود و فرد در این بیماری دچار آسیب بدنی ای میشد که هیچ علت بدنی و فیزیولوژیکی برای آن یافت نمیشد مثلا فرض کنید که چشمتان به ناگهان کور شده است و دکتر ها نمیتوانند هیچ علت فیزولوژیکی برای کوری شما پیدا کنند بله به همین اندازه وحشتناک!.
صحبت درمانی

فروید پدر رویکرد روانکاوی که نسبت به داشتن علت جسمی برای چنین بیماری هایی تردید داشت شروع به کاوش در علت های روانی آن کرد تا با هشیار شدن علت روانی علامت ایجاد شده در انااو برطرف شود و بهبود یابد. به همین دلیل آنااو را تشویق به صحبت در مورد گذشته خود و اتفاق هایی دردناکی که هیچگاه از آن ها صحبت نمیکرد کرد. این همان چیزی بود که بعد ها فروید و همکارش بروئر نام آن را فن بخاری پاک کنی و یا صخبت درمانی گذاشته اند که به بهبود آنااو کمک کرده بود
چرا بهتر است در مورد مشکلات حرف بزنیم؟

صحبت درمانی از همان زمان به عنوان اولین بهبود دهنده حال افراد به کار رفت. مادامی که ما در مورد مسائلمان صحبت میکنیم و آن ها را به زبان میآوریم انگار آن ها را میبینیم و بیشتر در مورد آن ها اطلاعات به دست می آوریم. این به خصوص زمانی حال ما را بهتر میکند که قشر مغز ما در پردازش هیجاناتی که از قسمت های عمقی مغز وارد میشود مشکل دارد تلاش ما برای پیدا کردن واژه ای برای آن هیجانات سعی در تعریف کردن و پیش بینی پذیر کردن آن میکند و در نتیجه میتواند آن را تا حدی درون خود حل کند. این همان چیزی است که در علوم شناختی امروزه در مورد آن مطالعاتی انجام گرفته است.


قشر مغز با کلمات هیجانات مبهم بخش زیرقشری را تحلیل میکند

قشر مخ آگاهانه است

اگر بخوام عنوان بالا و مطالعات انجام شده زمینه صحبت کردن و نقش کلمات در مغز را برایتان ساده کنم باید بگویم که مغز ما به لحاظ ساختاری داری بخشی است که به آن میگوییم قشر مخ. این بخش فعالیتی کاملا آگاهانه دارد و اعمال ارادی ما و حتی سیستم های پیچیده شناختی مثل تصیمیم گیری و فریب دادن و فکر کردن و .. را انجام میدهد.
بخش زیرقشری غیر ارادی است

مسئله خیلی مهمی که وجود دارد این است که دقیقا در زیر این قشر ساختاری وجود دارد که آن را در علم نوروساینس دستگاه کناری و یا لیمبیک می نامند . این دستگاه از بخش های گوناگونی تشکیل شده که غالبا فعالیت های غیر ارادی ما را به عهده دارد و هیجانات بخش مهمی از فعالیت این ناحیه از مغز است.
قشر مخ ما برای تحلیل به کلمات نیاز دارد

در مواقعی که اضطراب های بی اندازه ای داریم و حالمان خوب نیست قشر مخ ما تلاش میکند تا داده های بخش زیرقشری را تفسیر کند تا اضطرابمان کاهش یابد و بتوانیم هیجان مورد نظر را تحلیل و تفسیر کنیم. باید در اینجا به شما بگویم که قشر مخ ما تنها از طریق کلمات این تفسیر را انجام میدهد. به همین دلیل صحبت کردن در مورد خودمان و مشکلاتمان و هیجاناتمان به تفسیر و آگاهی ما از هیجاناتمان کمک شایانی میکند تا در نهایت احساس آرامش بیشتری بکنیم. این همان چیزی است که در وهله اول در روانکاوی به ان توجه میشود چراکه بر کارکرد درمانی کلمات و صحبت کردن واقفند


نوشتن درمان میکند چون هنگام نوشتن به خودمان و دیگران فکر میکنیم


وقتی مینویسیم ذهن ما بیش از هر زمان دیگری با کلمات در ارتباط است. این به این معنی است که ما نه تنها داریم از نوشتن یک داستان لذت میبریم بلکه در عین حال مجبوریم تا هیجانات و رفتار های شخصیت هایمان را وبپردازیم و به آن ها توجه کنیم و این همان چیزی است که باعث میشود ما به خودمان بیشتر فکر کنیم. وقتی مینوسید بخش قشر مخ شما فعالیت بالایی دارد درنتیجه در طول زمان اتصال سیناپس های این بخش از مغز بیشتر شده و شما توانایی منحصر به فردی در کنترل خود به دست می آورید. این همان کارکرد کلمات است.


فواید نوشتن

نوشتن درمان میکند چون باعث تخلیه هیجانی(catharsis) میشود

تقریبا همه ما در خانه مادری را داریم که بیش از آن که مسائل را درون خود حل کند صبح ها و یا شب ها با تلفن زدن به فامیل و یا اعضای خانواده آن را با دیگران در میان میگذارد. شاید برایتان جالب به نظر بیاید اما این یکی از مهمترین دفاع های مادر ها و به طور کلی خانم ها برای مقابله با اضطراب هایشان است ( چیزی که غالبا مرد ها از آن استفاده نمی کنند و میخواهند خودشان مسائل را به تنهایی حل کنند). این گفتگوی هرچند کوچک با دیگران و به اشتراک گذاشتن آن موضوع از احساس تنش افراد میکاهد.
حرف بزنیم تا افسرده نشویم

به همین دلیل شاید عجیب نباشد که شعار سازمان بهداشت جهانی در همین چند سال گذشته در مورد افسردگی این بود: بیایید حرف بزنیم!. . کلمات بهترین ابزار ما برای تفسیر هیجانمان هستند، بهترین ابزار ما برای بیان خودمان و در نهایت تعریف خودمان هستند این دلیل بسیاری از محققان در این زمینه است که میگویند نوشتن درمان میکند. این تخلیه هیجانی در زمانی که مینوسیم بسیار بسیار بیشتر میشود چرا که ما از بهترین سلاح تکاملی خود یعنی زبان داریم استفاده میکنیم.
یک خاطره از تخلیه هیجانی

خاطرم هست زمانی که در نوجوانی در کلاس نویسندگی آقای امیرحسن چهل تن در موسسه کارنامه شرکت میکردم در اولین جلسه از همه ما سوالی پرسیدند: چرا مینوسید؟ . اغلب افرادی که در آن کلاس بودند این جمله را گفتند: چون وقتی مینوسیم انگار خالی شده ایم.. . البته که افراد دیگری هم بودند که به دلایل دیگری مینوشتند کسانی که فکر میکردند کاری به جز نوشتن بلد نیستند و افرادی که میگفتند ما تنها برای این کار ساخته شده ایم این کاملا درست است. اما بیشترین پاسخی که آن روز شنیدم درمورد ارامشی بود که پس از نوشتن و یا در حال نوشتن افراد تجربه میکردند و شاید بهترین فایده نوشتن برای سلامت روان ماست.
بالا رفتن هوش هیجانی

شاید خیلی ما اسم هوش را شنیده باشیم اما در مورد هوش هیجانی اطلاعات چندانی نداشته باشیم . البته که خود کلمه هوش هیجانی اطلاعات اندکی را در مورد حوزه ی اصلی این مفهوم به ما میدهد اما باید بگویم بهتر است کمی در مورد آن بیشتر بدانیم. هوش هیجانی یا همان EQ به میزان آگاهی ما از احساسات و رفتار های هیجانی خودمان و دیگران اطلاق میشود این که تشخیص دهیم افراد این زمان احتمالا چه احساسی را دارند تجربه میکنند و ما چه ری اکشن هیجانی نسبت به گفته  و یا رفتار دیگران داشته باشیم دقیقا به همین مفهوم مربوط میشود.

وقتی در حال نوشتن رمان هستید بیشتر از هر چیز دیگری باید عمل ها و عکس العمل های دیگران را پیش بینی کنید و یا حداقل در مورد آن ها فکر کنید این همان چیزی است که باعث میشود شما به خودتان هم توجه کنید اینکه اگر شما بودید در آن لحظه چه هیجاناتی را تجربه میکردید. اینجاست که نوشتن خود تبدیل میشود که مهارتی برای افزایش هوش هیجانی شما.
هوش هیجانی اکتسابی است

هوش هیجانی بر خلاف هوش سیال یا IQ اکتسابی است. این به این معنی است که ما میتوانیم آن را ارتقا دهیم. هوش هیجانی در طول تکامل ها به خصوص برای ارتباط بهتر با دیگران و به خصوص در مواقع بحرانی به شدت به کمک گونه های انسان امده به همین دلیل افرادی که هوش هیجانی بالاتری داشته باشند در اکثر مواقع هیجانات را درست تشخیص میدهند و در نتیجه بقای بیشتری هم دارند
نوشتن درمان میکند چون برونی سازی میکند

وقتی فکری را بر روی کاغذ می آورید میتوانید به گونه ای دیگر با آن برخورد کنید و آن را به لحاظ بیرونی ببینید. این یکی از مهمترین روش های درمانی در رویکرد های پست مدرن درمان است که به خصوص روایت درمان گران از ان استفاده میکنند.
نوشتن مشکلات روی کاغذ

نوشتن افکار و احساساتتان و یا برنامه هایتان بر روی کاغذ باعث میشود آنها را تا حدی از خود جدا کنید و به عنوان بخشی جدا از نگاه بیرونی به آن ها بنگرید. تحقیقات نشان داده اند افرادی که برنامه هایشان را میکتوب میکنند و به آن ها فکر میکنند و تصویر روشنی در این باره از آینده و خودشان دارند فکرشان سازمان خاصی پیدا میکند و درجه آگاهیشان به مسائل بالاتر میرود. پس اگر ذهن شلوغی دارد که آزارتان میدهد برای سازماندهی و آرامش ذهنتان نوشتن درمان میکند.


فواید خواندن

فهم دیگران

میدانید یکی از مهمترین پیشنهاد های درمانگران به دانشجو ها برای یک درمانگر خوب شدن چیست؟ اینکه رمان بخوانید.. . رمان ها شخصیت های متفاوتی دارند که هر کدامشان انگیزه ها و اهداف و خلقیات گوناگونی را همراه خود دارند این ها تمام ویژگی هایی است که ما برای شناخت افراد به آن ها نیاز داریم به همین دلیل درمانگرانی که سال هاست رمان میخوانند بهتر میتوانند با درمانجویانشان ارتباط برقرار کنند.
فهم تکثر دیدگاه ها و قضاوت کمتر

این فقط مربوط به درمانگران نیست بلکه میخواهم این نکته را به شما بگویم که اگر رمان میخوانید بدانید درک بهتری از دیگران خواهید داشت چرا که رمان ها ما را با دیدگاه های گوناگون و شخصیت های مختلف و طرز نگاهشان آشنا میکنند و ما را از دنیای تک بعدی خود بیرون می آورند در این صورت متوجه میشویم که فقط ما نیستیم که نگاه متفاوتی به جهان داریم بلکه دیگرانی هستند که زندگی آن ها با تمام پستی ها و بلندی هایش ارزشمند است این ویژگی رمان ها قضاوت کردن را در ما به چالش میکشند و باعث میشود در ارتباط با دیگران به جای قضاوت بدون شرط آن ها را بپذیریم.
به جای یک بار چند بار زندگی میکنید

واقعیت این است که اغلب افرادی که کتابخوان هستند زندگی کردن همراه داستان های کتاب ها را همانند زندگی کردن در دنیای واقعی میبینند آن ها برای شخصیت ها ناراحت میشوند شاد میشوند، احساس غرور میکنند و برای قهرمانشان خوشحال میشوند دقیقا به همان گونه که برای دیگر افراد این احساسات را پیدا میکنند.
رمان ها وجود دارند

رمان ها وجود دارند شخصیت ها وجود خارجی دارند. وقتی شما چیزی را تجسم میکنید در اغلب موارد هیچ فرقی با دنیای واقعی ندارد خود خیال ها هم وجود دارند و  این بخش اعجاب برانگیز فانتزی ها هستند پس اگر رمان و کتاب زیاد میخوانید انگار جاهای گوناگونی رفته اید با افراد و افکار گوناگون آشنا شده اید که هیچگاه فراموشتان نخواهد شد.
بهتر فکر میکنید

بگذارید این را به شما بگویم که هر چقدر با زبان درگیر باشید بهتر هم میتوانید تفکر کنید. اگر دایره لغات بیشتری دارید در نتیجه هوش بالاتری هم در این زمینه خواهید داشت. همان طور که گفتم  قشر مغز ما به خصوص ناحیه پیش پیشانی بیش از هر جای دیگری مسئول تفکر ماست و از این بابت پیوند عجیبی با زبان و ساختار زبان ما دارد تا حدی که برخی از نظریه پردازان همچون ویگوتسکی زبان را همان تفکر میدانند. وقتی میخوانید و مینوسید مجبورید کلمات بیشتری را ببینید و بسازید درنتیجه این خود ابزاری برای توانبخشی مغز شما به کار خواهد رفت و اتصالات مربوط به زبان و تفکر بیش از پیش تحریک خواهند شد.

سخن آخر


در آخر باید به شما بگویم که اگر با کتاب ها سرو کار دارید و اگر مینویسید لذتی خواهید برد که نه تنها فردی نیست بلکه زندگی و مغز شما را هم در آینده تحت تاثیر قرار خواهد داد تا به گونه ای بهتر بیاندیشید و زندگی کنید.



منبع: انگار که

نشانه های استرس و راهکار های مقابله با آن

نشانه های استرس و سه تیپ شخصیتی

حتما نشانه های استرس خود را جدی بگیرید . ما همیشه نمیتوانیم شرایطی را که در آن زندگی میکنیم انتخاب کنیم این از نکات مهم روانشناسی بالینی است  .

استرس ، لزوم سازگاری جسمانی ، روانی و هیجانی ما با تغییرات است . استرس میتواند مثبت نیز باشد و مقداری از آن برای ایجاد انگیزه ضروری است . استرس را مساوی با انجام مسئولیت های متعدد ندانیم . بعضی افراد با وجود مشغله های بسیار استرس کمی را تجربه میکنند .

نحوه ی برخورد ما با استرس به خلق و خویی که با آن متولد میشویم و تربیت والدین بستگی دارد و ترکیب این دو میتواند تیپ شخصیتی خاصی را که در مقابل استرس آسیب پذیرتر است پدید آورد .


تیپ های شخصیتی استرس آور

تیپ کمال گرا

توجه افراطی به جزئیات و نظم دارد با از دست دادن کوچک ترین نظمی در زندگی عادی دچار استرس میشود .
تیپ شخصیت محرک خواه

تمایل زیادی به ریسک کردن دارد به دلیل حس رقابت و تجربه ی امور مخاطره آمیز استرس زیادی را متحمل میشود .

تیپ جاه طلب


کنترل همه کس و همه چیز و کار کردن افراطی را به تفریح و سرگرمی ترجیح میدهد ، همواره از لحاظ جسمی و روحی تحت فشار است .


علائم جسمی استرس


استرس ، علائم جسمانی و هیجانی و رفتاری متعددی دارد که عبارتند از : سر درد ، زخم معده ، خشکی دهان ، تکرر ادرار ، بی خوابی ، پرخاشگری ، عدم تمرکز حواس و پرخوری یا امتناع از غذا خوردن ، جویدن ناخن و افزایش سیگار کشیدن و…


چه باید بکنیم؟

برای رفع استرس به بدن خود فرصت استراحت بدهید .

زمانی که حجم زیادی کار انجام میدهید ۵ الی ۱۰ دقیقه استراحت کنید و خوراکی مختصری به صورت نشسته بخورید زیرا کنار یخچال ایستادن و یه سیب میل کردن به استراحت شما کمکی نمی کند این یکی از نکات مهم در روانشناسی بالینی است .

محیطی که اطرافیان مشغول کار کردن هستند را ترک کنید و به محیط دیگری بروید حتی اگر آن محیط دست شویی باشد . در این تایم گوش دادن به موسیقی مورد علاقه خودتان نیز میتواند موثر باشد .


به ذهن خود استراحت بدهید


ایجاد تصاویر ذهنی آرامش دهنده را دست کم نگیرید در کاهش نشانه های استرس نقش بسزایی دارد  . مثلا با چشمان بسته قدم زدن در چمنزارهای بیرون شهر را تصور کنید . دقت داشته باشید که هرچقدر جزئیات تصورات بیشتر باشد حالت آرمیدگی شما نیز بیشتر خواهد شد. مرور خاطرات زمان های لذت بخش گذشته نیز میتواند مفید باشد .


از دیگران طلب کمک کرده و تقسیم کار کنید


اگر به دلیل تجربه ی ناخوشایندی از درخواست کمک امتناع میکنید بدانید که این کار موجب افزایش استرس میشود . فرصت ابراز وجود و مفید بودن را از دیگران نگیرید . از دیگران کمک بخواهید تا از این طریق دوستان واقعی خود را پیدا کنید . به دیگران اعتماد کنید و باور داشته باشید آنها میتوانند به خوبی شما کارها را انجام دهند .


کیفیت خواب خود را بهبود ببخشید


خوب خوابیدن در روانشناسی بالینی پادزهری برای نشانه های استرس محسوب میشود. قبل از خواب به مدت ۲ الی ۵ دقیقه به اعضای بدن خود کشش دهید. گرسنه نخوابید و در مقابل ،فاصله ی مناسب بین شام و خوابیدن را رعایت فرمایید. بستن چشم ها و گوش دادن به داستان صوتی یا رادیو نیز موثر است. قبل از خواب به جای مرور امور انجام نشده سه نکته ی مثبت ،هرچند کوچک را در روز سپری شده مرور کنید .

عشق و محبت خود را به همسر و فرزندان و اعضای خانواده خود ابراز نمایید وآن را دست کم نگیرید. یکی از جنبه های مهم عشق و حمایت ، توانایی در میان گذاشتن مشکلات با فردی دیگر است . در حضور فردی که به او مطمئن هستید احساسات خود را نشان داده و درباره آنها با وی صحبت کنید .


تبسم ، خندیدن و ایجاد حس شوخ طبعی نیز از استرس جلوگیری میکند


دیدن تبسم دیگران ما را به تبسم وامی دارد و موجب شل شدن عضلات صورت و تسهیل جریان خون به مغز میشود. روز را با تبسم قلبی آغاز کنید . شوخی و خنده فشار موقعیت های سخت را کاهش میدهد. خنده در محیط کار باعث افزایش خلاقیت و تمرکز میشود.


عزت نفس خود را افزایش دهید


عزت نفس پریشانی و استرس را کاهش میدهد. خطا و اشتباهات خود را بپذیرید و سعی در رفع آن ها کنید . برای موفقیت های کوچکتان خود را تحسین کنید و آنطور که دیگران میخواهند عمل نکنید . با خود و دیگران صادق باشید.



منبع: انگار که

تاثیر ذهن ناخودآگاه در زندگی

ناخودآگاه یا چیز هایی که از یاد برده ایم

همانطور که یونگ ( روانشناس معروف اهل زوریخ) معتقد است اگراز آن چیزی که پنهان میکنیم آگاه باشیم قطعا کمتر آسیب میبینیم تا اینکه اصلا ندانیم چه چیزی را پنهان و سرکوب میکنیم. آگاهی یافتن مردم از چیزهایی که به یاد نمی آورند یعنی تاثیر ذهن ناخوداگاه در زندگی تنها راه و روش حل مسائل روانی از دیدگاه یونگ و خیلی از هم پیروانش بود.


از ناخودآگاه غافل نشویم


[irp posts=”3377″ name=”روانکاوی به مثابه یک تحلیل عمیق روانی”]

همه ی ما بخشی به نام ناخودآگاه داریم که ازآن خبرچندانی نداریم فقط گاهی رفتارهایی میکنیم که تمام یا بخشی از آن درگیر و متاثر از ناخودآگاه است. ناخودآگاه و رفتار ناخودآگاهانه خیلی شبیه به کاری است که وقتی هم دیگر را میبینیم انجام میدهیم سلام کردن. خیلی از ما این کار را آگاهانه انجام نمیدهیم بلکه مثل یک نوع شرطی شدن هر بار ناخودآگاهانه انجامش میدهیم.

فروید( پدر روانکاوی و مبدع کلمه ناهشیار و ناخودآگاه) ناخودآگاه را بخش ناهشیارذهن که پراست ازتمایلها، آرزوها، خاطرات خارج از دسترس و آموزه های محیط و والدین تعریف میکند.

هرچه بیشتر از تاثیر ذهن ناخودآگاه در زندگی آگاهی داشته باشیم و برآن تسلط بیشتری داشته باشیم آسیب کاهش می یابد. به عبارتی هرچه ظرف ناخودآگاهمان از ظرف خودآگاهمان پرتر باشد امکان شکست و آسیب بیشتراست.


چگونه دوست داریم باشیم؟


خودآرمانی یکی از مهمترین بخشهای کارکرد ناخودآگاه است.

آن بخش از وجود فرد که میل دارد به آن برسد را خودآرمانی گویند و براساس محبت و خواست پدرومادر عمل میکند ولی از ۶سالگی به بعد همه ی آموزه هایی را که پدرومادر و محیط بهش دادند را همانندسازی میکنند و آنرا درونی  میکنند یعنی خودآرمانی را شکل میدهد که القای آموزه های والدین است.

خودآرمانی که شکل میگیرد در واقع خیلی از انتخابها و احساسهایمان را تحت تاثیر قرار میدهد به طور مثال اگر به آن ایده آلی که دوست داریم نرسیم احساس حقارت از شایعترین  اتفاقهایی است که می افتد از طرفی بیشتر انتخابهایمان از آن متاثراست برای رسیدن به آن مطلوب و ایده آلمان. بنابراین تشکیل خودآرمانی سالم در فرزندان و توجه به خودآرمانی خودمان از مهمترین هاست.

یکی از مهمترین رفتارهایی که تاثیرات زیادی از بخش ناخودآگاه میگیرد انتخاب کردن است، که دراینجا به بخشی از این فرایند میپردازیم به نام : انتخاب عشق.


شما چگونه عاشق میشوید؟


امروزه تعداد زیادی از روابط و عشقهایی را داریم که نافرجام اند و به آسیب طرفین منجر میشوند بنابراین به تحلیل انتخاب عشق از دو دیدگاه روانکاوی( دیدگاهی در روانشناسی که توسط زیگموند فروید پایه گذاری شد و مبتنی بر تحلیل های روانی طولانی مدت است که مراجعان در هر مرحله به بخشی از رفتار ناخودآگاه خود و ترس ها و علت های رفتار خود که از آن غافل بوده اند فائق می آیند) و تحلیل رفتار متقابل میپردازیم.


روانکاوی عشق


  •     روانکاوی ِ عشق: براساس نظریه روانکاوی در عاشق شدن ۲ اتفاق مهم میافتد.


اولین اتفاقی که میافتد فرد به سنین ابتدایی زندگی بازمیگردد و به بازسازی دوباره روابط با والدین میپردازد که این ستون اصلی روابط عاشقانه اش میشود

هرآنچه که در رابطه با پدرومادر کسب کرده و تمامی ناکامیها و کامروایی هایش دوباره دریک رابطه عاشقانه زنده میشوند و چارچوب روابط را شکل میدهند و حدود و واکنشهارا مشخص میکنند

دومین چیزمهمی که اتفاق می‌افتد نوعی فرافکنی ست یعنی اینکه فرد عاشق با نسبت دادن تمام ایده‌آلهایش برشخصیت معشوق درواقع کسی را دوست میدارد که خودش میخواسته باشد یعنی همان خودآرمانی‌اش که این نوعی ارضای حس خودشیفتگی ست.

هردوی این اتفاقات متاثر از ناخودآگاه هستند درنتیجه عاشق فردی میشویم که حتی ممکن است فکر کنیم که تفاوت عمیقی  با پدرو مادرمان دارد درصورتیکه تکرار همان است ؛همان شخصیت و همان رابطه.


تحلیل رفتار متقابل


  •     دیدگاه دیگر تحلیل رفتار متقابل و پایه گذار آن اریک برن است . او چیزی را مطرح میکند به نام پیشنویس زندگی و آنرا اینطور تعریف میکند.


《 طرحی از زندگی کردن که درزمان کودکی ریخته میشود ،توسط والدین تقویت میشود و با اتفاقات و حوادث بعدی توجیه میگردد و بیشترین میزان نمودآن در انتخابهای مهمی ست که در زندگی میگیریم.》

طبق این دیدگاه پیشنویسها با تولد در ما وجود دارند اما توسط رفتارهای والدین، الگوها، پیامهای کلامی و غیرکلامی ، بازدارنده ها مانند تنبیه و… و مجوزها مانند تشویق و … طرحی برای زندگی خویش میریزد که سالهای آتی را برآن اساس زندگی میکند، انتخاب میکند و وارد رابطه میشود.


تا میتوانید به کارهایی که عادتتان شده بیشتر دقت کنید


این یک نکته مهم در روانشناسی شخصیت است هرچه از این عوامل ناخودآگاه که برانتخاب هایمان تاثیر میگذارند بیشتر آگاهی داشته باشیم و دیگر ناخودآگاه نباشند و تحت تسلط خودمان باشند انتخابمان بیشتر بر مبنای واقعیت صورت میگیرد  و راحتتر میتوانیم بگوییم خودم انتخاب کردم و کمتر دیگران را ( که در واقع عوامل ناخودآگاه خودمان اند) به اشتباه مقصر میدانیم و همچنین کمتر دچار شکست و آسیب میشویم چون فردی را برای عشق انتخاب میکنیم که کمتر ناشی از عوامل گفته شده است و بیشتر به عشق واقعی نزدیک است.


منبع: انگار که

روانشناسی فراموشی در زندگی روزانه

فروید روانشناس معروف و روانشناسی فراموشی

حتم دارم که این مبحث یکی از جذاب ترین مباحث در میان انبوهی از مباحث روانشناسی فروید به شمار میرود: روانشناسی فراموشی

این دقیقا همان چیزی است که ما هر روزه با آن سر و کار داریم فروید این مبحث را در کنار مباحث شگفت خود در اویل قرن بیست مطرح کرد تا نامش را حتی در زندگی روزانه هم تزریق کند.

باید بگویم که روانشناسی فراموشی یا چیزی که ما امروزه تحت عنوان آسیب شناسی روانی در زندگی روزانه در کتابفروشی ها میبینیم اولین بار توسط فروید پدر علم روانکاوی مورد بررسی قرار گرفت او چیز هایی را که خود و اطرافیانش مشاهده کرده بودند را جمع آوری کرد و به یک نتیجه گیری کلی رسید: هیچ کدام از فراموشی های ما بی معنی نیست و نشان از یک درد درونی در ناخودآگاه است که از این طریق سرکوب میکنیم..


فراموشی ها بعضا با یک حس سرکوب شده ارتباط دارند


بگذارید مطلب را برایتان روشن تر کنم: قطعا برای شما پیش آمده که چیزی را گم کنید یا اسمی را در عین این که همیشه آن را به کار میبرید فراموش کنید… وقتی شعری میخوانید به جای یک کلمه که از خاطرتان رفته است چیز دیگری که مشابه با آن کلمه باشد جایگزین میکنید تا کل شعر را از فرم قافیه اش نیندازید و ….

به گمان فروید چیز هایی که در بالا مطرح شد شاید در نگاه اول ساده به نظر بیایند که تمام ما در زندگی روزانه هزاران بار با آن مواجه میشویم اما در نگاهی عمیق تر تمام این ها سعی دارند تداعی یا احساسی را در اعماق وجودمان از ما مخفی کنند..

فرض کنید خود را برای یک سخنرانی آماده کرده اید تا در جلسه هیئت مدیره دیگران را تحت تاثیر قرار دهید شما وارد اتاق میشود و می گویید: با اشتیاقی فراوان میخواهم جلسه را ختم کنم!… وقتی به حضار نگاه میکنید میفهمید که جمله کاملا بی معنی است شما وارد اتاق شده اید و باید جلسه را شروع کنید نه آن را ختم کنید. شاید پس از یک عذرخواهی ساده از حضار کار خود را ادامه دهید اما اگر یک روانکاو آنجا وجود داشته باشد کل ماجرا را میفهمد: شما تمایلی به این جلسه ندارید و هر چه زودتر در پی اتمام آن هستید..

این ساده شده مثالی بود که خود فروید در کتابش زده است.


انواع فراموشی ها


فراموشی اسامی خاص

خیلی از اوقات پیش آمده که دقیقا اسم فردی نوک زبانتان ( پدیده نوک زبانی) است اما آن را به یاد نمی آورید فروید میگوید این خیلی از اوقات به سبب یک خستگی ساده و ناشی از نارسایی مغزی و دستگاه خونی نیست بلکه ناشی از رابطه و تداعی ای است که به همراه آن اسم فراموش شده میآید و شما را یاد یک خاطره غمگین می اندازد و یا احساس بدی را در شما به وجود می آورد جالب این جاست که این احساس بد در اعماق وجود ما نسبت به آن شخص و یا آن اسم و در ناخودآگاه ما است به طوری که خودمان نمی دانیم چرا اسم به یادمان نمی آید..


فراموشی اسامی خارجی یا غیرخاص


لغزش های زبانی تمام آن چیز هایی هستند که ما به شکل ناخودآگاه در موردشان اشتباه میکنیم مثلا خیلی از اوقات برای شما پیش آمده که کلمه ای را اشتباه تلفظ میکنید و یا وقتی در حال صحبت هستید کلمه دیگری را اشتباها(البته از دید عمومی) جای یک کلمه دیگر به کار میبرید حال این میتواند به سبب تشابه این دو اسم باشد و یا نه میتواند کاملا متفاوت باشد یا حتی میتواند جا به جا شود به عنوان مثال ممکن است به راحتی دو کلمه لحاف سفید را به شکل سفید لحاف بگوییم..


یک مثال


فرض کنید شبی به یک منطقه ی خطرناک برویم و در نهایت مورد هجوم دزدان قرار بگیریم وقتی که پیش پلیس میرویم گزارش دزدی را اینگونه به آنها میگوییم که: تاریکی و تنهایی فلان ساعتم را به سرقت برده اند. با اینکه با این جملات غیر از واقعیت چیزی نگفته ایم اما با این جمله ممکن است به منزله ی کسی به حساب بیاییم که عقل درست و حسابی ندارد در حقیقت این دزدان بوده اند که مرا مورد سرقت قرار داده اند..


مکانیسم فراموشی


خب مکانیسم فراموشی دقیقا شبیه به یک همچین مثالی است فراموشی به وسیله ی خستگی  ما را از دسترسی به کلمه دزدان محروم داشته است اما مسئله اینجاست که کلمه دزدان برای ما خاطره ی سرقت آن شب را زنده میکند و حال مدام بدتر میکند ما در این مواقع مکانیسم هایی به کار میبریم که از ما را از خاطرات بد دور نگه دارند فراموشی هایی از این دست به این دلیل اتفاق می افتند

نتیجه ی جالبی که میتوان از این مثال به دست آورد این است که: هر اسمی یا هر فراموشی مختصری که برای ما نسبت به هر چیزی اتفاق میآفتد رابطه ای با یک خاطره یا تداعی منفی در درون ناخودآگاه ما دارد دقیقا همان چیزی که فروید آن را لغزش های کلامی نامید..


فراموشی وظایف و قصد هایی که باید اجرایی شوند


تصور کنید سربازی را که هر روز صبح بدون این که خودش بخواهد یادش میرود که بند کفشانش را درست ببندد این وظیفه ی اوست اما در این مورد همیشه دچار فراموشی یا همان حواس پرتی از دیدگاه عمومی میشود در نگاه اول می تواند یک فراموشی ساده باشد که برای همه اتفاق می افتد چیزی که همه ما روزانه در نمونه هایی دیگر با آن سر و کار داریم اما از دیدگاهی دیگر میتواند عدم تمایل ناخودآگاهانه او به خدمت سربازی باشد که به این شکل نشان داده میشود چیزی که مربوط به یک حس منفی درونی نسبت به سربازی است.


فراموشی یک قرار ملاقات


حتما برای شما هم اتفاق افتاده است که با کسی قرار ملاقاتی میگذارید اما براحتی آن را فراموش میکنید و مورد بازخواست از طرف مقابل قرار میگیرید چیزی که روانکاوی در این مواقع می گوید این است که شما احتمالا خاطره ای منفی یا یک تداعی منفی از طرف مقابل خود دارید که به شکل فراموشی هر قرار ملاقاتی که به او مربوط میشود خودش را نشان میدهد.


گم کردن


خب شاید این رایج ترین و همچنین ملموس ترین پدیده ی زندگی خود من باشد و قطعا شما هم در زندگی خود این تجربه را داشته اید که نمیدانید چرا اما چیزی را جایی می گذارید و تمام!… دیگر تا مدت ها آن را پیدا نمی کنید.


یک مثال


بگذارید در اینجا مثالی از خود فروید برایتان بیاورم: روزی زن فروید به او کتابی هدیه میدهد فروید صمیمانه از همسرش تشکر میکند و به او قول میدهد که کتاب را با دقت بخواند اما دقیقا از روز بعد جایی که کتاب را گذاشته بود از یاد میبرد.. پس از مدتی مادر فروید دچار بیماری خاصی میشود که نیاز به مراقبت دارد همسر فروید برای مادر شوهرش خود را اماده میکند تا با کمال احترام روزی از او پرستاری کند زمانی که حال مادر فروید رو به بهبودی میرود بی اختیار فروید کتاب همسرش را در کشوی میز تحریرش پیدا میکند!..

خب تحلیل تا حدی میتواند ساده باشد: فروید به سبب گله ای که از همسرش داشته است کتابی که او هدیه داده بوده را از یاد میبرد تا زمانی که محبت همسرش را به مادرش میبیند و کتاب در این هنگام ناگهانی پیدا میشود..


گم کردن وسایل خاص


خود من شگردی عجیب در گم کردن اتود هایم دارم به طوری که هر بار که اتودی تازه میگیرم به دو روز نمیکشد که کاملا یادم میرود آن را کجا قرار داده ام در مواقعی این چنینی برای این که علت این رفتار را بفهمید فکر خود را بر روی اتود یا هر چیزی که گم کرده اید متمرکز کنید و هر تداعی یا فکری که به ذهنتان می آید را روی کاغذ بنوسید شاید رابطه ای بین چیز هایی که روی کاغذ نوشته اید به وجود آید که خودتان هم فکرش را نمیکردید به این کار در روانکاوی تداعی آزاد گفته میشود که کاربردی شگرف در تمام مباحث روانکاوی دارد..

خب برای من اینگونه بود که به مسئله گم کردن مداوم اتود هایم فکر کردم و اولین تداعی که به ذهنم آمد اسم دوست دبستانی ام بود که نمیدانستم چرا اما اولین چیزی که در ذهنم آمد این بود آن را روی برگه ای نوشتم و تصادف جالب این بود که من حدودا یک سال بود که با این فرد به دلیل کدورتی که بینمان پیش آمده بود دیگر ارتباطی نداشتم..


اعمال نشانگر یا تصادفی


اعمال نشانگر تمام آن چیز های هستند که امروزه ما تحت عنوان عادت به آن ها مینگریم و تقریبا ناخواسته آن ها را انجام میدهیم. مثل زمانی که مدام با ریشهایمان بازی میکنیم مثل زمانی که روی میزی ضرب میگیریم آنقدر که دیگران را از این کار به ستوه می آوریم مثل زمانی که با سکه های درون جیبمان صدا در می آوریم و این کار ها را تنها زمانی متوجه اش میشویم که دیگران ما را متوجه آنها میکنند.. اینها تماما نشانگری یک قصد و تجربه ی درونی هستند که دقیقا در ناخودآگاه ما جای دارند در اعماق وجود ما که حال به صورت یک رفتار نمود پیدا کرده اند..


حلقه ازدواجتان را گم میکنید؟


اعمال نشانگر در مباحث زناشویی مباحثی اغلب جدی هستند معمولا زمانی که در ماه عسل یکی از طرفین حلقه ازدواج خود را گم بکند ما نشانه خوبی نمیدانیم شاید نشان از یک فراموشی یا عدم تمایل به طرف مقابل است و یا نه شاید هم میتواند تنها ناشی از خستگی باشد معمولا تکرار یک عمل اینچنینی میتواند هشداری به ما باشد تا ما معنای ناخودآگاهانه آن را درک کنیم..


مثال اعمال نشانگر


قطعا که مثال های فراوانی از این دست میتوانیم بیاوریم چیز هایی که روزانه با آنها سر و کار داریم در غالب موارد در روانکاوی تنها به عنوان عملی گذرا دیده نمیشود بلکه نشانه ای است تا ما را به معنایی برساند معنایی که شاید خیلی از اوقات رابطه ای عمین با مسائل عاطفی درونی فرد دارد که مدام آنها را از این طریق سرکوب میکند.

البته باید گفته شود در مبحث روانشناسی فراموشی این حوزه های زندگی روزانه همواره وجود داشته که به سبب خستگی یا نوسانات خونی یا مغزی بوده است و خب معنی خاصی را در بر نداشته است چیزی که غالب این فراموشی ها نشان داده اند به گفته فروید یک ارتباطی با مورد فراموش شده و مسائل روانی فرد بوده است.


آلزایمر به طور کلی با تمام مطالب فوق متفاوت است


همچنان باید خاطر نشان کنم که در این مقاله بیشتر از هر چیزی تاکید بر فراموشی های زندگی روزانه و اشتباهات و سهو هایی که همه ما در روزمره با آن سر و کار داریم بوده است مباحثی مانند آلزایمر و اختلالات خفیف شناختی مباحثی کاملا جداگانه هستند که به عنوان یک بیماری در نظر گرفته میشوند و قصد ما و موضوع ما در این مقاله ارتباطی با مسئله ای همچون آلزایمر ندارد.

حرف آخر این که به یادزدودگی های سطحی و فراموشی های جزئی زندگی روزانه تان و عادت ها و لغزش های کلامی و نوشتاری و خواندنی روزمره تان توجه کنید شاید که ارتباطی دارند با یک تداعی که در شما اضطرابی به وجود میآورند و شما از این طریق آنها را سرکوب میکنید..


منبع: انگار که

کودک درون چیست؟

کودک درون به مثابه یک راز

فکر میکنم همیشه هم ناگفته ها و رازها نباید مخفی بمونه و یه جاهایی لازمه که گفته بشن و بقیه بدونن.، یه رازهایی هست برای فهمیدن منتها چون کسی نمیدونه نمیره سراغ فهمیدنش! برای همینم تو این مقاله از یه رازی صحبت میشه که همه داریم و باید بشناسیمش و به دلایلی که درادامه توضیح میدم شناختنش ضروریه.

رازی که قراره ازش صحبت بشه “کودک درون” نام دارد.


آلودگی کودک درون


خیلی از آدمها با خودشان قرار گذاشتند هرگز کودک نباشند، کودکی نکنند، و آرزوهای دوران کودکیشان را دنبال نکنند.

هرگاه رشد کودک درون از حرکت بایستد،احساسات چه خشم و چه عشق سرکوب میشوند آدمی خواهیم شد که با کوله باری از ناکامی ها به دنیای بزرگسالی آلوده پا میگذاریم. آلودگی ناشی از کودک درون پر از نداشته های عاطفی است. کودکی تایید نشده ،درخود فرو رفته که اکثرمواقع به دنبال محبت است. به طورمثال اگر مرد باشد چندین شریک زندگی خواهدداشت یا اگر زن باشد هیچ “دوستت دارم” ای را رد نخواهد کرد.

این آلودگی باعث بیماری ای به اسم هم-بستگی می شود که یک نوع بیماری هویت است. مانند کسی که با از دست دادن همسرش خودکشی میکندو…

این آلودگی به افراد اجازه نمی دهدتا آنها باروشهای خلاقانه به مسیر زندگیشان ادامه دهند و دایم پیرو افراد دیگر هستندو وابستگی شدیدی به افراد دیگر دارند.

کودک درون به اندازه ای به آنچه برایش رخ میدهد حساس است که میتوان با آگاهی از اصول آن به علت بسیاری از رفتارهای آدمی پی برد.


جادو در کودکی


همانطور که میدانید دوران کودکی  دوران رویا و تخیلات شیرین است که در اوج این رویا پردازی ها اطرافیان یا والدین ممکن است با باورهای منفی ای که به کودکان میدهند آنهارا آلوده کنند این یکی از مهمترین اصل ها در روانشناسی کودکی است. ( مانند: به لولو میگم بخورتت، اگر بچه ی خوبی باشی…، آخر مامانو میکشی از بس شلوغ میکنی و…)

آلوده شدن رویاها و باورهای کودکی باعث ازدست دادن باورهای امیدوارانه و رنگ بدبینی گرفتن آنها میشود و یا یااینکه انتظارات بیش از اندازه دازند مانند: اگر پول داشتم خوشبخت می شدم، اگراین کارم درست شود سیگار را ترک میکنم و….

همین میشود که به جای تلاش کردن همه چیز را به گردن کائنات و اطرافیان میاندازیم و می خواهیم که دیگران برایمان همه کار کنند.

اگر کودک درون ما آسیب دیده باشد چشم بسته به دنبال باورها و داستان های غیرواقعی می رویم و همواره به دنبال عاقبت به خیری ناکامی هایی میشویم که هیچ کوششی برای پذیرششان و حل و جبرانشان نمیکنیم چنین افرادی در زندگی به دنبال فال ورق،قهوه ،حافظ و.. میروند تاهرحرکتشان را توجیه فراحسی کنند.


خود در کودکی


در روانشناسی کودک ،کودکی که همیشه با فعلهایی چون : نریزی، نیفتی، بپوش،بخور بشین، پاشوو… روبه رو بوده است هیچ مفهومی از “خود” به عنوان شخصی که انرژی درون ای دارد که  میتواند کارهایی را براساس خواست خود انجام دهد نخواهد داشت چون به او آموخته شده برای دوست داشتن و دوست داشته شدن باید کلیشه ای رفتار کند. ازنظراو نمیتوان از اندک لذت برد و باید کامل بود تا بتوان لذت برد، لبخند زدو همه را خشنود کرد. مانند شخصی که پدرش فوت میکند و او سالهای بعد به جای پدر به قرص های آرام بخش تکیه میکند.

کودکانی که اینگونه رشد میکنند”خود”های ویران شده ای دارند که از درک مفهوم توانستن و اراده محرومند ومسئولیت را درک نمیکنند.

چنین افرادی میگویند : نرو ..اگر بروی من میمیرم!

زیرا نمیتوانند نیازهای تکاملی خود مانند امنیت،صمیمیت،عشق و خودشکوفایی را برآورده کنند که این ناشی از تحقیرهای دوران کودکی و بایدونباید، اینکارا بکن و نکن های والدین است.

ازطرفی اندیشه و تفکر کودک خودمحوراست یعنی فکرمی کند همانطور که او میبیند و فکر میکند بقیه هم میبینند و واقعیت همان است. زمانیکه کودک طردشدگی و رهاشدن را تجربه کند به این نتیجه میرسد نیازهایش هیچوقت رفع نخواهد شد و به هیچکس اعتماد نخواهد کرد این افراد همان هایی هستند که می گویند فقط باورمن حق است و حرف و رفتار من درست است و فقط تو باید تغییر کنی!…


بازیابی خلاقیت


بازیابی حس خلاقیت رمزآلودترین دلیل برای زندگی هدفمند است.

برای درمان کودک درون باید به عقب برگشت،کارهای ناتمام را  به پایان برد و زندگی را بار دیگر زندگی کرد. بسیاری از آلودگیهای کودک درون ناشی از نیازهای برآورده نشده، اشکهای ریخته نشده و عواطف ابراز نشده اند…

برای درمان باید زندگیتان را تا مدتی به کودک درونتان بسپارید.

براساس گفته های اریک اریکسون آدمی از دوره های رشدی گوناگونی عبور میکند که هردوره بحران بخصوص خود را دارد که گذشتن ازآن انسان را پخته تر میکند و مهارتهایش را افزایش میدهد.

درمراحل رشد مسایل رفع نشده زیادی هست که باید برآورده شوند.

این افراد دچار شرم و شک اند و به دنیا و حتی خودشان بی اعتماد هستند. گاه بسیار خودشیفته اند وگاه بسیار بی توجه به خود هستند. هرگاه فردی براین باور باشد که نمی تواند خودش باشد به رنج پناه میبرد و به شدت از مکانیسمهای دفاعی ای که در مقالات قبل گفته شد استفاده میکند چنین شخصی ناکارآمد است.


بازیابی خود نوزاد


دراین دوره همه چیز نو است . چون نوزاد خودمحوراست همه چیز را از دید خودش میبیند مثلا اگر خرس عروسکی اش را بردارید گویی اصلا خرصی وجود نداشته بیخیال می شود.

به سوالات زیر پاسخ دهید:

_ آیا به خودتان برای حل مشکل اعتماد میکنید یا به شخص دیگر نیاز دارید؟

_میتوانید به دیگران اعتماد کنید؟ _ از طرد شدن میترسید؟ _به علت پایان یک عشق به فکر خودکشی افتاده اید؟ _خودرا از چشم دیگران پنهان میکنید؟ _ درروابط باج میدهید تا ترکتان نکنند؟ _ زبان نیش داری دارید؟ _ ساده و زودباورید؟


اگر تعداد پاسخهای بله شما زیاد است دراین مرحله مشکل دارید.

اگرهنگام تولد مورد تایید قرار بگیریم، پذیرایمان باشند و دوستمان بدارند به یک خودشیفتگی منطقی میرسیم که در بزرگسالی هم باقی میماند و باعث میشود خودمان را دوست بداریم

آنچه میتواند به بازیابی نوزاد درون آسیب دیده شما کمک کند به عنوان گام نخست بازشناسی است. یعنی لازم است درصورت بروز هرمشکلی به گفتگوی درونی بپرازید و بااو گفتگو کنید  اینکار سانسور های ناخوآگاه را راحتتر کنار میزند . درونتان را مورد سرزنش و تنبیه قرار ندهید ازجمله های مثبت ، اعتمادبخش و تاییدی استفاده کنید.

گام بعدی ، حس کردن احساسات است، درخودتان جستجو کنید تاحستان را معنی نمایید بسیاری ازما میخوریم بدون اینکه احساس گرسنگی کنیمو… باحس کردن احساسات به این مشکل پایان دهید.


بازیابی خود نوپا و دبستانی


ابن دوره همراه با اثبات “من هستم” است . کودک با کلافه شدن هایش ، نق زدن هایش، ورجه‌وورجه کردن هایش میخواهد اراده خود را به دیگران تحمیل کند که اگر دراین راه موفق شود به خومختاری می رسد درغیراین صورت اسیر شرم و تردید خواهد بود . بزرگسالانی که برای خرید یک شلوار ساعتها درخیابان وقت می گذرانند ، آنهایی که همیشه از موفق نشدن می ترسند، بی اراده‌اند، حتی از سفارش  یک غذا یا نواختن موسیقی میترسند جز این دسته هستند آنها انسان خوب را انسان کامل میدانند و فراموش کردند هیچکس کامل نیست و زندگی روند تکامل یافتن است.

کودک نوپای درونتان را به گذشته ببرید به آن زمان ک نیاز به امنیت و توجه و تایید داشتید و اورا باجمله‌های تاکیدی چون( اینکه کسی ازتو مراقبت کند چیز بدی نیست،، اینکه گاهی نه بگویی نشانه خواست توست، هرچه شود من با تو میمانم و…) اجازه دهید تفاوت جدید شمارا احساس کند و دوباره اعتماد و درک کند.

بعدازآن کودک به سنی میرسد که میخواهد تمرین کند خودش باشد ، دائم سوال می پرسد،خرابکاری میکند، کوشش و خطا میکند تا هویتش را بشناسد .‌سیستم اورا درک کنید وباآن راه بیایید ، سرزنشش نکنید و جلوی اورا نگیرید مانند مادری رفتار نکنید که عروسک را ازپسرش میگیرد و به زور به او ماشین و کامیون میدهد

دراین دوران در روانشناسی کودک، کودک یادمی گیرد زشتی یک آدم بخاطر ظاهر است یا باطن، می‌آموزد درقبال نوآوری تشویق خواهد شد با تنبیه.


بازیابی نوجوانی


به سوالات زیر پاسخ دهید:

_ آیا هنوز تحت نفوذ والدین هستید؟ _ به گروه یا هدفی متعهدید؟ _ آدم ناسپاسی هستید؟ _ به چیزی ایمان دارید؟ _ میدانید کی هستید؟ _ دوستان زیادی دارید؟ _ فرمانبردارید؟ _از ایده‌هایتان با دیگران حرف میزنید ؟ _ الگو یا قهرمان خاصی دارید؟

هویت یابی بحران دوره نوجوانی‌ست به گفته ی اریکسون ما به دنبال پاسخ به پرسش “من کیستم” هستیم.

شاید لازم باشد ویژگیهای نوجوانی را مرور کنیم: عشق ورزیدن، فاصله گرفتن از پدرومادر، دمدمی مزاج بودن، خودمحوری، خودشیفتگی، تجربه گرایی، کوشش و خطا و ….

آنافروید میگوید طبیعی ست اگریک نوجوان روزی از حضور والدینش منزجرباشد و روز دیگر گرم و صمیمی. آنها نه از روی نفرت بلکه ازروی استقلال طلبی باپدرومادر خود نزاع میکنند، آنها را کنار میگذارند و به اتاق دربسته و موسیقی و کامپیوتر پناه میبرند.

نوجوانان سالم سرشار از انرژی‌اند و کاوشگران خوبی برای شرایط و علائق جنسی‌شان هستند .. اگر درک درستی ازآنها نداشته باشیم آنها بی‌اعتماد، بی‌هویت ، افسرده و پرخاشگرو بیمار خواهند شد.

فهمدن این دوران و مدارا کردن باآنها باعث میشود هویت خویش را درک کنند .

مهمترین گام درهمه‌ی این مراحل بخشش است .

کسی منکر زجری که کشیده اید نیست، آسیبهارا به رسمیت میشناسیم، حتی پدرومادر را به عنوان آسیب رسان می پذیریم کسانیکه رنج رساندند چون رنجور بودند و زجرکشیده به عبارتی آنها هم کودکان درون آسیب دیده‌ای داشتند.

با بخشش می توانید خود را از دست عمیق ترین زخمها رها کنید و از والدین خود و تکرار اشنتباهاتشان جداشوید! درست است که  دیگران باعث رنج شما شدند ولی اگر آنها را نپذیرید و درصدد جبران برنیایید دراشل خودتان باعث رنج خودتان شدید.

علاوه براینها باید قواعد کهنه را برایکودک درونتان بشکنید. قواعدی چون:

حرف نباشد! = فضای امنی ایجاد کنید که اودچار شرم نشود.

فکرخوانی کردن! = مثلا : حتما میخواهد اخراجم کند که صدایم کرده و…

دروغگویی! = اگر کودک درونتان را سرزنش نکنید راستگویی را میفهمد و یادمیگیرد.

مسئولیت زیادی پذیرفتن != اگر مسئولیت زیادازحد بپذیرید غرق میشوید، خسته و آلوده و عصبی خواهید شد.

دیگران را آنگونه که میخواهی دوست بدار!= این قانون  آرامش را ازشما میگیرد و برعکس وقتی آنهارا همانطور که هستند دوست بدارید آرامش قرارگرفتن در جمع به شما داده میشود . کودک درون سالم بدون پیش‌داوری و تحمیل بادیگران برخورد میکند

و درآخر تاکید میکنم براینکه به خود گاهی اجازه کودک بودن بدهید . درحال زندگی کنید و گذشته را بپذیرید و به نیازها و احساساتتان توجه کنید ، درگیر کمال‌طلبی نباشید! فراموش نکنید که هیچکس کامل نیست و همه ی ما درحال تکامل هستیم.



منبع: انگار که

نقش پشیمانی، خودتردیدی و افسردگی در خود انتقادی


خود انتقادی، به عنوان داشتن انتظارات بالا از خود و تلاش برای موفقیت، بی اعتنایی به توسعه روابط معنی دار، شکست در رعایت استانداردها، احساسات پستی و کاهش خود ارزشی تعریف می شود. افراد خود انتقادگر، توسط احساسات بی ارزشی، پستی، انتقاد و گناه مشخص می شوند.


این افراد، درگیر یک خود ارزیابی ناگوارمی شوند و نسبت به تجارب شکست و انتقاد، آسیب پذیر هستند. آنها اقدامات خود را مساوی با شکست قلمداد کرده، فقط انتظار استانداردهای بالا و غیر قابل حصول را دارند و همین امر، به کنار کشیدن آنها از شبکه های اجتماعی می انجامد.

افراد خود انتقادگر، باورهایی منفی در مورد خود دارند که در مراحل مختلف زندگی یا در طول زمان، به گونه ای پایدار حفظ می شود. اگر چه خود انتقادی می تواند توسط عموم تجربه شود، اما می تواند شامل تفاوت هایی در شکل، شدت و پیامدهای مختلفی برای هر فرد باشد.


شخصیتهای خود انتقادگر، نگرانی های خودارزیابانه خود را بیش از حد جلوه می دهند، استانداردها و نیازهای شخصی بالایی برای بازشناسی در هزینه تعاملات بین فردی نشان می دهند.

نگرانی هایی درباره حفظ شخصیت و نیز تمایلی قوی برای حفظ حس خودارزشمندی بالا دارند.

افراد خود انتقادگر، تمایل دارند گزارش نمایند که آنها مانع از استقلال و رشد حس شایستگی در خود می شوند. این افراد، والدین خود را به عنوان افرادی محدود کننده، کنترلگرو طرد کننده توصیف می کنند.


خود انتقادی بر پایه میزان درون فکنی معیار عمل در یک پیوستار قرار می گیرد. در یک سر این پیوستار، نوعی از خود انتقادی قراردارد که بر استانداردهای بیرونی متکی بوده و در انتهای دیگر آن، نوعی از خود انتقادی وجود دارد که مستلزم استانداردهای درونی است.


خود انتقادی مقایسه ای، به عنوان دید منفی نسبت به خود به سبب مقایسه خود با دیگران تعریف شده است.

در این سطح، تمرکز برمقایسه نامناسب خود با دیگرانی است که برتر، متخاصم و منتقد به نظر می رسند و در نهایت به نارضایتی و ناراحتی از رویارویی وارزیابی شدن توسط دیگران می انجامد.

خود انتقادی درونی شده، به عنوان دید منفی نسبت به خود به سبب مقایسه خود با استانداردهای شخصی و درونی تعریف شده است. از آنجا که این استانداردها بسیار قوی هستند، تحقق آنها غیرممکن است؛ ولی این عدم تحقق از دید فرد خود انتقادگر، ضعف و نقص به شمار می آید.

مجازاتی که فرد به سبب نرسیدن به این استانداردها برای خود در نظر میگیرد، بسیارنامعقول است.



منبع: دکتر لام